رمان سنگ قلب مغرور
رمان سنگ قلب مغرور
پارت ۲
پوست سفید مایل به گندمی دارم.اولین چیزی که توی صوتم جلب توجه میکنه چشمام هستن.چشمای درشت که قهوه ای تیره اس . اما زیر نور مسقیم خورشید رنگشون خیلی روشن میشه . نمیدونم چرا؟ولی میشدند دیگه! ابروهای تقریبا پهن و کوتاهی داشتم جالبه هرکسی که میدید فکر میکرد کوتاهشون کردم ولی من حتی بهشون دست هم نزده بودم.همینجوری مرتب و تمیز و البته کوتاه بودن.
و موهای قهوه ای روشن حالت داری داشتم که بلندیش به روی باسنم میرسید و موقع حموم قبلش باید حسابی عزا میگرفتم واسه شستنشون اما خب بعد خشک کردنشون کلی ذوق مرگ میشدم از داشتنشون!
اهل اصلاح نبودم . درواقع موهای صورتم بیشتر پرز بودند تا مو. منم از خداخواسته بیخیالشون شدم .
اصلا برام مهم نبودن خیلی وقته زیاد به تیپم نمیرسم .
صورت تقریبا گردی داشتم که تو پره . بینی کشیده و کمی پر، اما تو ذوق نمیزد خداروشکر.
همیشه از لبام خوشم میومد چون هم کوچیک بودن هم قلوه ای یعنی یه کلام خواستنی!
هرروز وقتی جلوی ایینه میشینم اینا رو مرور میکنم و دسته اخر یه خداروشکر میاد رو زبونم اما بعد گفتنش چشمام بارونی میشه مثل الان!
حاضر بودم تمام زندگیمو، تمام اونچه که دارم الان بدم ولی بشم مهرای سه سال پیش دختری که خنده هاش از اعماق وجودش بود دختری که بند بند وجودش به بابایشو به نگاه گرم مامانیشو به خنده ها و شوخی های خواهر و برادرش وصل بود.سه سال پیش توی تصادف از دستشون داده بودم .چرا باید تو اون سفر لعنتی من پیش خانواده ام نباشم که الان مجبور بلشم تنهایی این زندگیو تحمل کنم؟؟
پارت ۲
پوست سفید مایل به گندمی دارم.اولین چیزی که توی صوتم جلب توجه میکنه چشمام هستن.چشمای درشت که قهوه ای تیره اس . اما زیر نور مسقیم خورشید رنگشون خیلی روشن میشه . نمیدونم چرا؟ولی میشدند دیگه! ابروهای تقریبا پهن و کوتاهی داشتم جالبه هرکسی که میدید فکر میکرد کوتاهشون کردم ولی من حتی بهشون دست هم نزده بودم.همینجوری مرتب و تمیز و البته کوتاه بودن.
و موهای قهوه ای روشن حالت داری داشتم که بلندیش به روی باسنم میرسید و موقع حموم قبلش باید حسابی عزا میگرفتم واسه شستنشون اما خب بعد خشک کردنشون کلی ذوق مرگ میشدم از داشتنشون!
اهل اصلاح نبودم . درواقع موهای صورتم بیشتر پرز بودند تا مو. منم از خداخواسته بیخیالشون شدم .
اصلا برام مهم نبودن خیلی وقته زیاد به تیپم نمیرسم .
صورت تقریبا گردی داشتم که تو پره . بینی کشیده و کمی پر، اما تو ذوق نمیزد خداروشکر.
همیشه از لبام خوشم میومد چون هم کوچیک بودن هم قلوه ای یعنی یه کلام خواستنی!
هرروز وقتی جلوی ایینه میشینم اینا رو مرور میکنم و دسته اخر یه خداروشکر میاد رو زبونم اما بعد گفتنش چشمام بارونی میشه مثل الان!
حاضر بودم تمام زندگیمو، تمام اونچه که دارم الان بدم ولی بشم مهرای سه سال پیش دختری که خنده هاش از اعماق وجودش بود دختری که بند بند وجودش به بابایشو به نگاه گرم مامانیشو به خنده ها و شوخی های خواهر و برادرش وصل بود.سه سال پیش توی تصادف از دستشون داده بودم .چرا باید تو اون سفر لعنتی من پیش خانواده ام نباشم که الان مجبور بلشم تنهایی این زندگیو تحمل کنم؟؟
۵.۰k
۰۵ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.