ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۴۰
انقدر لحن و حالت خسته صورتش مظلومانه بود که حتي
نتونستم نگاه ازش بکنم.
عمیق خیره شدم بهش و اروم گفتم باشه..
بلند شدم و رفتم سمت اشپزخونه و مشغول حاضر کردن میز بود
یه جور عجيبي بود.
چند تا سرفه زد و خیره نگاهم کرد
همه چیز رو جلوش چیدم و نشستم که نفس خيلي عميقي
کشید و بی حرف مشغول خوردن شد.
منم شروع کردم.
با اینکه گفته بود گرسنه است اما بود گرسنه است اما بي اشتها میخورد..
نگرانش بودم.. اروم گفتم لازانيا دوست نداري؟
بیحال گفت: دوست دارم
پس؟ نفس عميقي كشید و گفت: فقط یه کم.. سرم درد میکنه..
پس اینه دلیل این قیافه گرفته.
اروم بلند شد و گفت: خوشمزه بود..ممنون..
و رفت تو سالن
نرم رو کاناپه دراز کشید.
دیگه اشتهايي براي خوردن نداشتم. دلشوره داشتم.
روي مبل بالا سرش نشستم و اروم دستامو روی پیشونیش
گذاشتم. هول چشماشو باز کرد.
اروم شروع کردم به ماساژ دادن پیشوني و شقیقه هاش.
نفس خيلي عميقي كشیدو چشماشو بست.
شقیقه هاشو نوازش کردم که اروم گفت: امروز کجا رفته
بودي؟ از کجا میفهمه اخه؟ پوووف..
نمیخواستم حقیقت رو بگم و جدی و با حرص گفتم دیدن یه دوست قديمي جناب كلانتر.. هيچي نگفت
و نفس عمیقی کشید که به سرفه افتاد. چندتا سرفه خیلی شدید زد و درمونده نشست و سرشو پایین انداخت.
همینجور بلند سرفه میزد.
تند رفتم سمت اشپزخونه و با غیض گفتم همش مال این
سیگاراي لعنتي که ميکشي.. یه معجون شیر و عسل که مامانم وقتی سرفه میزدم برام درست میکرد براش درست کردم و رفتم سمتش و گرفتم
سمتش.. نگام کرد.
نگران گفتم بخور.. مامانم همیشه اینو برام درست میکرد.. سرفه اي زد و کلافه گرفت و همونجور سر پایین یه کم خورد و اروم گفت: فک میکردم حداقل چندین روزي باهام
حرف نميزني.. لبخند عمیقی زدم و گفتم اونجوری دوست داري؟ با لبخند سر بلند کرد و گفت نه پس زبون درازي نكن...بخور.
نرم خندید و اخم کرد به نظرم عرق کرده بود.
با اینکه تازه دستم رو پیشونیش بود اما باز نگران دستمو روی پیشونیش گذاشتم تا ببینم تب داره یا نه
جدي گفتم:تب نداري.. و تلخ گفتم سیگار نکش
دستمو از روی پیشونیش برداشت و اروم گفت باشه.
گنگ و متعجب نگاش کردم
( فصل سوم ) پارت ۴۴۰
انقدر لحن و حالت خسته صورتش مظلومانه بود که حتي
نتونستم نگاه ازش بکنم.
عمیق خیره شدم بهش و اروم گفتم باشه..
بلند شدم و رفتم سمت اشپزخونه و مشغول حاضر کردن میز بود
یه جور عجيبي بود.
چند تا سرفه زد و خیره نگاهم کرد
همه چیز رو جلوش چیدم و نشستم که نفس خيلي عميقي
کشید و بی حرف مشغول خوردن شد.
منم شروع کردم.
با اینکه گفته بود گرسنه است اما بود گرسنه است اما بي اشتها میخورد..
نگرانش بودم.. اروم گفتم لازانيا دوست نداري؟
بیحال گفت: دوست دارم
پس؟ نفس عميقي كشید و گفت: فقط یه کم.. سرم درد میکنه..
پس اینه دلیل این قیافه گرفته.
اروم بلند شد و گفت: خوشمزه بود..ممنون..
و رفت تو سالن
نرم رو کاناپه دراز کشید.
دیگه اشتهايي براي خوردن نداشتم. دلشوره داشتم.
روي مبل بالا سرش نشستم و اروم دستامو روی پیشونیش
گذاشتم. هول چشماشو باز کرد.
اروم شروع کردم به ماساژ دادن پیشوني و شقیقه هاش.
نفس خيلي عميقي كشیدو چشماشو بست.
شقیقه هاشو نوازش کردم که اروم گفت: امروز کجا رفته
بودي؟ از کجا میفهمه اخه؟ پوووف..
نمیخواستم حقیقت رو بگم و جدی و با حرص گفتم دیدن یه دوست قديمي جناب كلانتر.. هيچي نگفت
و نفس عمیقی کشید که به سرفه افتاد. چندتا سرفه خیلی شدید زد و درمونده نشست و سرشو پایین انداخت.
همینجور بلند سرفه میزد.
تند رفتم سمت اشپزخونه و با غیض گفتم همش مال این
سیگاراي لعنتي که ميکشي.. یه معجون شیر و عسل که مامانم وقتی سرفه میزدم برام درست میکرد براش درست کردم و رفتم سمتش و گرفتم
سمتش.. نگام کرد.
نگران گفتم بخور.. مامانم همیشه اینو برام درست میکرد.. سرفه اي زد و کلافه گرفت و همونجور سر پایین یه کم خورد و اروم گفت: فک میکردم حداقل چندین روزي باهام
حرف نميزني.. لبخند عمیقی زدم و گفتم اونجوری دوست داري؟ با لبخند سر بلند کرد و گفت نه پس زبون درازي نكن...بخور.
نرم خندید و اخم کرد به نظرم عرق کرده بود.
با اینکه تازه دستم رو پیشونیش بود اما باز نگران دستمو روی پیشونیش گذاشتم تا ببینم تب داره یا نه
جدي گفتم:تب نداري.. و تلخ گفتم سیگار نکش
دستمو از روی پیشونیش برداشت و اروم گفت باشه.
گنگ و متعجب نگاش کردم
- ۴.۱k
- ۱۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط