معجزه

معجزه✨🦋
پارت دوم
اولین چیزی که دیدم
یه مرد با ی نقاب مشکی و کلت تو دستش؛ روبه روم بود
از ترس نمی تونستم حرف بزنم
با صدای خشن بلندش بهم گفت: هی نترس کاری با تو نداریم
فقط بگو جای اون گاو صندق لعنتیت کجاست
راستشو بخواید من اصلا گاو صندق نداشتم
فقط برا اینکه از این مخمصه فرار کنم
براش شرط گذاشتم...
دیدگاه ها (۰)

معجزه✨🦋پارت سومبهش گفتم اول دست پای منو باز کن اولش سکوت کرد...

رمان

معجزه✨♡ پارت اولبازم مثل همیشه تنها با یک غذای آماده سر میز ...

مهربونی من بیشتر مشکلات زندگی من رو رقم زد☠️✨

#pain #P⁵حرف با باز شدن در باز شد و از ترس حرفم نصفه مونداقا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط