ویو ات
𝓗𝓪𝓻𝓭-𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓵𝓸𝓿𝓮
𝓟𝓪𝓻𝓽 𝟐𝟒
ویو ا/ت
ساعت ۸ شب قرار بود برویم، حالا حدود دو بعدازظهر بود. از صبح سرگرم خواندن کتابی بودم و همین حالا تمامش کرده بودم. دلم خواست کمی ویولون بزنم… بگذار انگشتانم روی سیمها سر بخورند و غمهای دلم را به نغمه تبدیل کنند.
ساعتها گذشتند. ناگهان دیدم زمان به ۶ عصر رسیده. دوش کوتاهی گرفتم، روتین پوستیام را انجام دادم و یک آرایش بسیار سبک کردم. لباسی را پوشیدم که کوک داده بود. وقتی ساعت یک ربع به هشت شد، کفشهای پاشنهبلندم را به پا کردم، پالتو و کیفم را برداشتم و کمی عطر زدم.
از اتاق بیرون آمدم و پلهها را پایین رفتم… نگاههای سنگین و زومشدهی کسی را حس کردم. چشمهایم را بالا گرفتم… جونگکوک بود. ایستاده بود و با آن جذبهی همیشگیاش نگاهم میکرد. خدا میداند چقدر جذاب بود، اما… من هنوز نتوانسته بودم ببخشمش.
به مقابلش رسیدم. با لحنی آرام، سرد و بیتفاوت گفتم:
– بریم؟
او فقط سکوت کرد. انگار در دنیای خودش غرق شده بود.
– هی، جونگکوک… با توأم، بریم؟ … جونگکوک… جناب جـــــان! (با صدای بلند)
کمی جا خورد. با لکنت گفت:
– چ… چی؟ آره، بریم. (هنوز محو من بود)
سوار ماشین شدیم. سکوت، مثل دیواری بین ما نشسته بود. اما کوک بالاخره آن را شکست:
– ا/ت… امشب از کنار من تکون نمیخوری. و اینکه… شراب و الکل هم ممنوع.
به مهمانی رسیدیم جونگ کوک آمد و درآ برایم باز کرد و بعد از پیاده شدن دست هایم را دور دستش حلقه کردم و با خوش آمد گویی پرسنل به داخل رفتیم.
ادامه دارد...
بچه ها یه سوالی ذهنمو درگیر کرده به نظرتون ادبی بنویسم رمانو یا محاوره ای؟
𝓟𝓪𝓻𝓽 𝟐𝟒
ویو ا/ت
ساعت ۸ شب قرار بود برویم، حالا حدود دو بعدازظهر بود. از صبح سرگرم خواندن کتابی بودم و همین حالا تمامش کرده بودم. دلم خواست کمی ویولون بزنم… بگذار انگشتانم روی سیمها سر بخورند و غمهای دلم را به نغمه تبدیل کنند.
ساعتها گذشتند. ناگهان دیدم زمان به ۶ عصر رسیده. دوش کوتاهی گرفتم، روتین پوستیام را انجام دادم و یک آرایش بسیار سبک کردم. لباسی را پوشیدم که کوک داده بود. وقتی ساعت یک ربع به هشت شد، کفشهای پاشنهبلندم را به پا کردم، پالتو و کیفم را برداشتم و کمی عطر زدم.
از اتاق بیرون آمدم و پلهها را پایین رفتم… نگاههای سنگین و زومشدهی کسی را حس کردم. چشمهایم را بالا گرفتم… جونگکوک بود. ایستاده بود و با آن جذبهی همیشگیاش نگاهم میکرد. خدا میداند چقدر جذاب بود، اما… من هنوز نتوانسته بودم ببخشمش.
به مقابلش رسیدم. با لحنی آرام، سرد و بیتفاوت گفتم:
– بریم؟
او فقط سکوت کرد. انگار در دنیای خودش غرق شده بود.
– هی، جونگکوک… با توأم، بریم؟ … جونگکوک… جناب جـــــان! (با صدای بلند)
کمی جا خورد. با لکنت گفت:
– چ… چی؟ آره، بریم. (هنوز محو من بود)
سوار ماشین شدیم. سکوت، مثل دیواری بین ما نشسته بود. اما کوک بالاخره آن را شکست:
– ا/ت… امشب از کنار من تکون نمیخوری. و اینکه… شراب و الکل هم ممنوع.
به مهمانی رسیدیم جونگ کوک آمد و درآ برایم باز کرد و بعد از پیاده شدن دست هایم را دور دستش حلقه کردم و با خوش آمد گویی پرسنل به داخل رفتیم.
ادامه دارد...
بچه ها یه سوالی ذهنمو درگیر کرده به نظرتون ادبی بنویسم رمانو یا محاوره ای؟
- ۱۰.۴k
- ۰۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط