ویو ات
𝓗𝓪𝓻𝓭-𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓵𝓸𝓿𝓮
𝓟𝓪𝓻𝓽 𝟐𝟑
ویو ا/ت
ساعت پنج صبح بود و دوباره با کابوسی از آن صحنهی وحشتناک مرگ تهیونگ از خواب پریدم. پاشدم و رفتم زیر دوش نیمساعته؛ بیست دقیقهی اولش را کامل زیر آب یخ نشستم و ذهنم پر بود از خاطرههای تلخ.
وقتی از حمام بیرون آمدم، رفتم روی تراس و به صدای نغمههای صبح گوش دادم. زیر لب زمزمه کردم:
– کاش این لحظه رو با تو بودم…
در همان حال، در اتاقم آرام زده شد. نگاه کردم و دیدم جونگکوک با یک سینی غذا وارد شد. سابقه نداشت خودش برایم غذا بیاورد؛ همیشه خدمه میآوردند، او هر روز میآمد پیشم، اما… هیچ وقت خود دست به غذا نزده بود.
با لبخندی گرم داخل چارچوب در ظاهر شد و آرام گفت:
– میتونم بیام تو؟
با لحن سرد و آرام و پر از غم جواب دادم:
– البته… بفرمایید.
هر بار که نگاهش میکنم، انگار دنیا روی سرم خراب میشود… قلبم با هر نفس تند میزند.
سینی را روی میز گذاشت و مستقیم به چشمهایم نگاه کرد:
– ا/ت… امشب من به یه مهمونی دعوت شدم و ازت میخوام که امشب به عنوان دوستدخترم در این مراسم حضور داشته باشی. همه اونجا مافیان هستن، لباس باز و آرایش غلیظ هم ممنوع.
اول با تردید گفت، اما در آخر جملهاش را بالحنی جدی و محکم به پایان رساند.
ادامه دارد...
همه ی پارتایی که امروز آپ کردم باید بیشتر از ۱۴ تا کامنت و لایک داشته باشند همشون❤️❤️❤️
و اینکه به نظرتون در ادامه داستان چه اتفاقی میفته؟
ا/ت به جونگ کوک علاقه مند میشه یا نه؟ یا اینکه تهیونگ از نظر ا/ت فقط مرده یا اینکه واقعا مرده...؟
منتظر باشید. . .
احتمالا فردا هم پارت آپ کنم
𝓟𝓪𝓻𝓽 𝟐𝟑
ویو ا/ت
ساعت پنج صبح بود و دوباره با کابوسی از آن صحنهی وحشتناک مرگ تهیونگ از خواب پریدم. پاشدم و رفتم زیر دوش نیمساعته؛ بیست دقیقهی اولش را کامل زیر آب یخ نشستم و ذهنم پر بود از خاطرههای تلخ.
وقتی از حمام بیرون آمدم، رفتم روی تراس و به صدای نغمههای صبح گوش دادم. زیر لب زمزمه کردم:
– کاش این لحظه رو با تو بودم…
در همان حال، در اتاقم آرام زده شد. نگاه کردم و دیدم جونگکوک با یک سینی غذا وارد شد. سابقه نداشت خودش برایم غذا بیاورد؛ همیشه خدمه میآوردند، او هر روز میآمد پیشم، اما… هیچ وقت خود دست به غذا نزده بود.
با لبخندی گرم داخل چارچوب در ظاهر شد و آرام گفت:
– میتونم بیام تو؟
با لحن سرد و آرام و پر از غم جواب دادم:
– البته… بفرمایید.
هر بار که نگاهش میکنم، انگار دنیا روی سرم خراب میشود… قلبم با هر نفس تند میزند.
سینی را روی میز گذاشت و مستقیم به چشمهایم نگاه کرد:
– ا/ت… امشب من به یه مهمونی دعوت شدم و ازت میخوام که امشب به عنوان دوستدخترم در این مراسم حضور داشته باشی. همه اونجا مافیان هستن، لباس باز و آرایش غلیظ هم ممنوع.
اول با تردید گفت، اما در آخر جملهاش را بالحنی جدی و محکم به پایان رساند.
ادامه دارد...
همه ی پارتایی که امروز آپ کردم باید بیشتر از ۱۴ تا کامنت و لایک داشته باشند همشون❤️❤️❤️
و اینکه به نظرتون در ادامه داستان چه اتفاقی میفته؟
ا/ت به جونگ کوک علاقه مند میشه یا نه؟ یا اینکه تهیونگ از نظر ا/ت فقط مرده یا اینکه واقعا مرده...؟
منتظر باشید. . .
احتمالا فردا هم پارت آپ کنم
- ۱۰.۱k
- ۰۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط