پاستیل های بنفش
#پاستیلهایبنفش
#فصلیک
من چند چیز مهم درباره ی گربهی موج سوار فهمیدم؛
اولین چیز او یک گربهی موج سوار است دومین چیز روی تی شرتش نوشته بود: «گربه ها سرور ،سگ ها خاک برسر سومین :چیز یک چتر بسته توی دستش داشت. انگار همه اش نگران خیس شدن بود؛ که البته وقتی خوب بهش فکر میکنی میبینی با موج سواری جور در نمی آید
چهارمین :چیز انگار هیچکس دیگری توی ساحل نمی.دیدش سوار یک موج درست و حسابی شده بود و خیلی ،نرم سواری میکرد اما همین که نزدیک ساحل شد اشتباهی چترش را باز کرد وزش تند باد او را به آسمان برد و گربه از بغل گوش مرغ دریایی رد شد
حتی انگار مرغ دریایی هم متوجه اش نشد. مثل بادکنکی از جنس ،خز آمد بالای سر من مستقیم بالا را نگاه کردم او هم صاف پایین را نگاه کرد و برایم دست تکان داد
کت سفید مشکی از آن مدلهای پنگوئنی تنش بود انگار میخواست با
لباس رسمی ،اش به یک جای رؤیایی ..برود
خیلی هم به نظرم آشنا میآمد
زیرلبی گفتم «کرنشا»
به اطرافم نگاهی .انداختم از جلوی کسانی که قلعه های شنی میساختند فریزبی بازها و آنهایی که خرچنگها را دنبال می،کردند رد شدم اما کسی را ندیدم که به آن گربه ی پرنده ی چتر به دست نگاه کند
چشمهایم را سفت بستم و آرام تا ده شمردم
به نظرم برای اینکه دیوانه ،نشوم ده شماره کافی بود مَنگ شده بودم؛ اما این اتفاق گاهی وقتی گرسنه هستم میافتد بعد از صبحانه دیگر چیزی نخورده بودم
وقتی چشمهایم را باز کردم نفس راحتی کشیدم دیدم اثری از گربه نیست و آسمان آبی و بی انتها بود.
چند متر آن طرف تر چتری مثل یک نیزهی خیلی بزرگ افتاد توی شنها پلاستیک ،چتر قرمز و زرد بود و رویش عکس موشهای کوچکی دیده می.شد روی دستهاش با مدادرنگی نوشته شده بود این چرخونک متعلق به کرنشا است. دوباره چشمهایم را .بستم تا ده شمردم و بعد چشمهایم را باز کردم چتر یا چرخونک یا ،هرچی مثل همان گربه ناپدید شده بود.
اواخر ماه ژوئن بود؛ گرم و قشنگ اما من سردم بود حسم، درست مثل لحظه ی پیش از پریدن توی عمیق ترین قسمت استخر بود انگار دارید به جایی میروید هنوز نرسیده اید؛ اما میدانید که راه برگشتی
!نیست
.۱ فریزبی نوعی بازی است که بازیکنهایش صفحه ی گِرد بشقاب مانندی را برای هم پرتاب می.کنند
#فصلیک
من چند چیز مهم درباره ی گربهی موج سوار فهمیدم؛
اولین چیز او یک گربهی موج سوار است دومین چیز روی تی شرتش نوشته بود: «گربه ها سرور ،سگ ها خاک برسر سومین :چیز یک چتر بسته توی دستش داشت. انگار همه اش نگران خیس شدن بود؛ که البته وقتی خوب بهش فکر میکنی میبینی با موج سواری جور در نمی آید
چهارمین :چیز انگار هیچکس دیگری توی ساحل نمی.دیدش سوار یک موج درست و حسابی شده بود و خیلی ،نرم سواری میکرد اما همین که نزدیک ساحل شد اشتباهی چترش را باز کرد وزش تند باد او را به آسمان برد و گربه از بغل گوش مرغ دریایی رد شد
حتی انگار مرغ دریایی هم متوجه اش نشد. مثل بادکنکی از جنس ،خز آمد بالای سر من مستقیم بالا را نگاه کردم او هم صاف پایین را نگاه کرد و برایم دست تکان داد
کت سفید مشکی از آن مدلهای پنگوئنی تنش بود انگار میخواست با
لباس رسمی ،اش به یک جای رؤیایی ..برود
خیلی هم به نظرم آشنا میآمد
زیرلبی گفتم «کرنشا»
به اطرافم نگاهی .انداختم از جلوی کسانی که قلعه های شنی میساختند فریزبی بازها و آنهایی که خرچنگها را دنبال می،کردند رد شدم اما کسی را ندیدم که به آن گربه ی پرنده ی چتر به دست نگاه کند
چشمهایم را سفت بستم و آرام تا ده شمردم
به نظرم برای اینکه دیوانه ،نشوم ده شماره کافی بود مَنگ شده بودم؛ اما این اتفاق گاهی وقتی گرسنه هستم میافتد بعد از صبحانه دیگر چیزی نخورده بودم
وقتی چشمهایم را باز کردم نفس راحتی کشیدم دیدم اثری از گربه نیست و آسمان آبی و بی انتها بود.
چند متر آن طرف تر چتری مثل یک نیزهی خیلی بزرگ افتاد توی شنها پلاستیک ،چتر قرمز و زرد بود و رویش عکس موشهای کوچکی دیده می.شد روی دستهاش با مدادرنگی نوشته شده بود این چرخونک متعلق به کرنشا است. دوباره چشمهایم را .بستم تا ده شمردم و بعد چشمهایم را باز کردم چتر یا چرخونک یا ،هرچی مثل همان گربه ناپدید شده بود.
اواخر ماه ژوئن بود؛ گرم و قشنگ اما من سردم بود حسم، درست مثل لحظه ی پیش از پریدن توی عمیق ترین قسمت استخر بود انگار دارید به جایی میروید هنوز نرسیده اید؛ اما میدانید که راه برگشتی
!نیست
.۱ فریزبی نوعی بازی است که بازیکنهایش صفحه ی گِرد بشقاب مانندی را برای هم پرتاب می.کنند
۶.۴k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.