💦رمان زمستان💦 پارت 107
《رمان زمستون❄》
دیانا: شهربازی یا پاساژ؟
مهدیس: شهربازی بریم پاساژ واسه فردا
عسل و نیکا: موافقم
دیانا: پس پیش به سوی شهر بازی
_
متین: کجا میریم؟
ارسلان: شهربازی؟
مهراب: مگه بچه ایم حاجی؟
رضا: اسکل شهربازی فقط واسه بچها نیس
متین: هر جا میخوای بری برو فقط زودتر برو ک اصن نمیخوام فکرم درگیر دخترا باشه..
مهراب: بابا تعصبی بابا زن زلیل بدبخت...
متین: مهراب دهنتو سرویس میکنم صبر کن...
ارسلان: تصویری ک از مهراب تو ذهنم بود به طور کامل پاچید این چه خریه...
رضا: حالا کجاشو دیدی؟
_
دیانا: اول چی سوار شیم؟
مهدیس: سقوت ازاد
نیکا: اسکلا من ی بچه تو دلم هس بعد بیام سقوت ازاد؟
دیانا: حالا خوبه ۳ ماهشه چیزی نمیشه سوار شو
عسل: دیانا بچه خودتو منو به فنا دادی بچه اینو دیگه به فنا بدی متین جرت میده هااا
مهدیس: از اونجایی ک متین بچرو خیلی بیشتر دوست داره از نیکا صد درصد نیکاهم جر میده
نیکا: اون منو کمتر دوست داره یعنی؟
مهدیس: معلوم نی؟ همش بچم بچم میکنه
دیانا: ایشالله قسمت تو هم بشه همچین کسی مهدیس جون شوهرشه دیگه رو بچشو مادر بچش حساسه
نیکا: بریم سقوت ازاد
عسل: چی شد ی دفعه رنگعوض کردی؟
نیکا: از لج متینم شده میام
____
ارسلان: من برم بلیت سقوت ازاد بگیرم
مهراب: نوشته واسه کسایی ک بیماری قلبی دارن و حاملن خوب نیس
رضا: تو الان حامله ای یا مشکل قلبی داری؟
مهراب: بچم لگد زد فک کنم
رضا: تنها راه حل فرار همین بود نه؟
متین: برو بلیط بگیر بیا
ارسلان: رفتم سمت گیشه بلیط فروشی تو صف وایستاده بودم و سرم تو گوشیم بود ک یکی زد به شونم...
دیانا: هوی اسکل برو جلو سرت تو گوشیت نباشه
ارسلان: برگشتم سمت صدا دیدم دیاناس
دیانا: ارسلااان تو اینجا چیکار میکنی؟
ارسلان: منم همین سوال ذهنمو درگیر کرده...
دیانا: ما اومدیم خوش گذرونی
ارسلان: جایی ک غم نباشه اینجاس پس...
دیانا: تنها راه حلی ک داشتم بدوام از اونجا خارج شم تا ارسلان کرم نریخته
ارسلان: دیانا ی دفعه دوید ک منم پشت سرش دویدم و رف سمت پارکینگ شهربازی اون میدوید من میدویدم
___
نیکا: چرا انقد طولش داد؟
عسل: بریم دنبالش؟
مهدیس: اره بریم
دیانا: شهربازی یا پاساژ؟
مهدیس: شهربازی بریم پاساژ واسه فردا
عسل و نیکا: موافقم
دیانا: پس پیش به سوی شهر بازی
_
متین: کجا میریم؟
ارسلان: شهربازی؟
مهراب: مگه بچه ایم حاجی؟
رضا: اسکل شهربازی فقط واسه بچها نیس
متین: هر جا میخوای بری برو فقط زودتر برو ک اصن نمیخوام فکرم درگیر دخترا باشه..
مهراب: بابا تعصبی بابا زن زلیل بدبخت...
متین: مهراب دهنتو سرویس میکنم صبر کن...
ارسلان: تصویری ک از مهراب تو ذهنم بود به طور کامل پاچید این چه خریه...
رضا: حالا کجاشو دیدی؟
_
دیانا: اول چی سوار شیم؟
مهدیس: سقوت ازاد
نیکا: اسکلا من ی بچه تو دلم هس بعد بیام سقوت ازاد؟
دیانا: حالا خوبه ۳ ماهشه چیزی نمیشه سوار شو
عسل: دیانا بچه خودتو منو به فنا دادی بچه اینو دیگه به فنا بدی متین جرت میده هااا
مهدیس: از اونجایی ک متین بچرو خیلی بیشتر دوست داره از نیکا صد درصد نیکاهم جر میده
نیکا: اون منو کمتر دوست داره یعنی؟
مهدیس: معلوم نی؟ همش بچم بچم میکنه
دیانا: ایشالله قسمت تو هم بشه همچین کسی مهدیس جون شوهرشه دیگه رو بچشو مادر بچش حساسه
نیکا: بریم سقوت ازاد
عسل: چی شد ی دفعه رنگعوض کردی؟
نیکا: از لج متینم شده میام
____
ارسلان: من برم بلیت سقوت ازاد بگیرم
مهراب: نوشته واسه کسایی ک بیماری قلبی دارن و حاملن خوب نیس
رضا: تو الان حامله ای یا مشکل قلبی داری؟
مهراب: بچم لگد زد فک کنم
رضا: تنها راه حل فرار همین بود نه؟
متین: برو بلیط بگیر بیا
ارسلان: رفتم سمت گیشه بلیط فروشی تو صف وایستاده بودم و سرم تو گوشیم بود ک یکی زد به شونم...
دیانا: هوی اسکل برو جلو سرت تو گوشیت نباشه
ارسلان: برگشتم سمت صدا دیدم دیاناس
دیانا: ارسلااان تو اینجا چیکار میکنی؟
ارسلان: منم همین سوال ذهنمو درگیر کرده...
دیانا: ما اومدیم خوش گذرونی
ارسلان: جایی ک غم نباشه اینجاس پس...
دیانا: تنها راه حلی ک داشتم بدوام از اونجا خارج شم تا ارسلان کرم نریخته
ارسلان: دیانا ی دفعه دوید ک منم پشت سرش دویدم و رف سمت پارکینگ شهربازی اون میدوید من میدویدم
___
نیکا: چرا انقد طولش داد؟
عسل: بریم دنبالش؟
مهدیس: اره بریم
- ۵۷.۲k
- ۲۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط