فیک جونگکوک: انتقام عشق
فیکجونگکوک: انتقامعشق
part²⁵
+حالا ازدواج کنیمکه چی بشه، بعدش چی؟
_ ازدواج میکنیم بعدش یه مدتی بعد که هیونگجون محموله رو بهم تحویل داد طلاق میگیریم
+باشه
_قبول کردی؟
+اره قبول کردم، میرم لباسم رو عوض کنم بیام بریم
_کجا؟
+مگه نمیخوای ازدواج کنیم میریم دیگه
_(خنده)اینک باز اینگار به همین راحتیه
+میخوای چیکار کنی؟
_باید ازدواج رسمی کنیم
+رسمی؟
_اره، هیونگجون قراره اونجا باشه باید رسمی ازدواج کنیم
+اوففف باشه
_فردا میام دنبالت میریم لباس میخریم شبش ازدواج میکنم
+فردا؟
_اره فردا میخوام زود تموم شه
+باشه
_قضیه رو به بابا جونت بگو نمیخوام درگیری پیش بیاد
+باشه میگم
_فردا صبح ساعت۸ میام دنبالت، بهت زنگمیزنم بیا بیرون، شماره ای که بهت زنگزدمو سیو کن تا هر وقت زنگ زدم نگی کیه
+باشه فقط شمارهمو از کجا گیر آوردی؟
_پیدا کردن شمارهاَت برام کاری نداشت
+باشه
_خوبه
(جونگکوک سوار ماشینش میشه و حرکت میکنه)
+جدی جدی فردا دارم باهاش ازدواج میکنم؟
+اوففف، خدایا ببین بقیه رو به کی میدی منو گیر کی انداختی، آدم قحط بود
*فردا صبح
ویو چهمین
قضیه رو به بابام گفتم حسابی شکه شد ولی بعد از کلی حرف زدن بهم گفت که بهم اعتماد داره و میتونم راه درست رو انتخاب کنم
فقط حسابی مواظب خودم باشم
امروز قراره که با جونگکوک برم لباس بخرم
فکر نمیکردم قضیه اینقدر جدی باشه
هیچ وقت فکرشو نمیکردم که اینطوری ازدواج کنم
به گوشهای از ذهنم خطور نکرده بود که با کسی که ازش متنفرم ازدواج کنم
حالا قضیه رو اینقدر برای خودم باز نمیکنم
فقط یه مدته دیگه فقط امیدوارم طولانی نباشه
بلند شدم و آماده شدم
[(اسلاید۲؛ استایل چهمین)]
از عمارت بیرون اُمدم که گوشیم زنگ خورد
جونگکوک بود و بهم گفت که برم پشت عمارت و رفتم
سوار ماشینش شدم و حرکت کردیم
رسیدیم به یه پاساژ بزرگ
ماشینو پارک کرد و پیاده شدیم
وارد پاساژ شدیم و رفیتم جلوی یه لباس عروس فروشی
پُر ویترین مغازه پُربود از لباسهای پفپفیه عروس و زیبا
داشتم نگاه میکردم که...
_بیا تو
+باشه
رفتیم داخل که زنی اُمد و جلوی جونگکوک تعظیمی کرد
زن"سلام آقای جئون خوشامدید"(تعظیم)
_برای این خانم یه لباس مناسب بیار دیگه خودت میدونی چی بیاری(از خانم,اشاره داره به چهمین)
زن"بله آقا حتما، بفرمایید بشنید"(اشاره به مبل)
با جونگکوک روی مبل نشستیم
جونگکوک سرش رو بُرد توی گوشی و منم به اطراف نگاه میکردم که بعدش از جام بلند شدم تا نگاهی به لباسا بُکنم
داشتم نگاهی به لباسا میکردم که صدام زد
زن"خانم بفرمایید پرو کنید"
+باشه
ر
رفتم سمت پُرو زن لباس عروسی رو داد بهم و پوشیدم
و بیرون رفتم
روبهروی جونگکوک ایستادم هرچند که نمیخواستم ولی مجبور بودم
جونگکوک...
part²⁵
+حالا ازدواج کنیمکه چی بشه، بعدش چی؟
_ ازدواج میکنیم بعدش یه مدتی بعد که هیونگجون محموله رو بهم تحویل داد طلاق میگیریم
+باشه
_قبول کردی؟
+اره قبول کردم، میرم لباسم رو عوض کنم بیام بریم
_کجا؟
+مگه نمیخوای ازدواج کنیم میریم دیگه
_(خنده)اینک باز اینگار به همین راحتیه
+میخوای چیکار کنی؟
_باید ازدواج رسمی کنیم
+رسمی؟
_اره، هیونگجون قراره اونجا باشه باید رسمی ازدواج کنیم
+اوففف باشه
_فردا میام دنبالت میریم لباس میخریم شبش ازدواج میکنم
+فردا؟
_اره فردا میخوام زود تموم شه
+باشه
_قضیه رو به بابا جونت بگو نمیخوام درگیری پیش بیاد
+باشه میگم
_فردا صبح ساعت۸ میام دنبالت، بهت زنگمیزنم بیا بیرون، شماره ای که بهت زنگزدمو سیو کن تا هر وقت زنگ زدم نگی کیه
+باشه فقط شمارهمو از کجا گیر آوردی؟
_پیدا کردن شمارهاَت برام کاری نداشت
+باشه
_خوبه
(جونگکوک سوار ماشینش میشه و حرکت میکنه)
+جدی جدی فردا دارم باهاش ازدواج میکنم؟
+اوففف، خدایا ببین بقیه رو به کی میدی منو گیر کی انداختی، آدم قحط بود
*فردا صبح
ویو چهمین
قضیه رو به بابام گفتم حسابی شکه شد ولی بعد از کلی حرف زدن بهم گفت که بهم اعتماد داره و میتونم راه درست رو انتخاب کنم
فقط حسابی مواظب خودم باشم
امروز قراره که با جونگکوک برم لباس بخرم
فکر نمیکردم قضیه اینقدر جدی باشه
هیچ وقت فکرشو نمیکردم که اینطوری ازدواج کنم
به گوشهای از ذهنم خطور نکرده بود که با کسی که ازش متنفرم ازدواج کنم
حالا قضیه رو اینقدر برای خودم باز نمیکنم
فقط یه مدته دیگه فقط امیدوارم طولانی نباشه
بلند شدم و آماده شدم
[(اسلاید۲؛ استایل چهمین)]
از عمارت بیرون اُمدم که گوشیم زنگ خورد
جونگکوک بود و بهم گفت که برم پشت عمارت و رفتم
سوار ماشینش شدم و حرکت کردیم
رسیدیم به یه پاساژ بزرگ
ماشینو پارک کرد و پیاده شدیم
وارد پاساژ شدیم و رفیتم جلوی یه لباس عروس فروشی
پُر ویترین مغازه پُربود از لباسهای پفپفیه عروس و زیبا
داشتم نگاه میکردم که...
_بیا تو
+باشه
رفتیم داخل که زنی اُمد و جلوی جونگکوک تعظیمی کرد
زن"سلام آقای جئون خوشامدید"(تعظیم)
_برای این خانم یه لباس مناسب بیار دیگه خودت میدونی چی بیاری(از خانم,اشاره داره به چهمین)
زن"بله آقا حتما، بفرمایید بشنید"(اشاره به مبل)
با جونگکوک روی مبل نشستیم
جونگکوک سرش رو بُرد توی گوشی و منم به اطراف نگاه میکردم که بعدش از جام بلند شدم تا نگاهی به لباسا بُکنم
داشتم نگاهی به لباسا میکردم که صدام زد
زن"خانم بفرمایید پرو کنید"
+باشه
ر
رفتم سمت پُرو زن لباس عروسی رو داد بهم و پوشیدم
و بیرون رفتم
روبهروی جونگکوک ایستادم هرچند که نمیخواستم ولی مجبور بودم
جونگکوک...
۸.۳k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.