p²⁶
p²⁶
پدر الکس هیچی نمیگفت ،الکس نگاهی به پدرش کرد و سریع رفت بیرون خواستم برم دنبالش که پدرش مانعم شد
+چیشده؟باید برم پیشش!
اتمام ویو ات
جورج دستشو رو گذاشت رو شونه ات
●باید در مورد مسئله ای باهم صحبت کنیم!
+درمورد ازدواجه نه؟...به همسرتون چند بار گفتم اون فقط یک سوءتفاهمه من...
●برای این نیومدم
جورج پاکتی که دستش بود رو به ات داد
●میدونی مادر الکس یک زن بی نقص بود ....خیلی دوستش داشتم اما خودم به زندگیم گند زدم
به پاکت نگاه کرد و بعد از مکث دوباره ادامه داد
●میدونی الکس یک خواهر داره...وقتی مادرش ترکم کرد اونو رو هم با خودش برد*همراه با لبخند تلخ
+اون خواهر داره؟*کمی شکه::اما خب این ماجرا به من چه ربطی داره؟
●پاکت رو باز کن
ات به پاکت داخل دستاش نگاهی کرد و بعد بازش کرد و برگه های داخلش رو بیرون آورد و یکی یکی برگه ها رو بررسی کرد ...اشک داخل چشاش جمع شد و به جورج نگاه انداخت
+تو بابا..ی ...منی؟*همراه با لکنت
+واقعیت نداره این یک شوخیه مسخره ست
●متاسفم
ات به جورج خیره شد و بعد از چند ثانیه شروع به حرف زدن کرد
+تو میدونی مادر من به خاطر تو چه عذاب هایی کشید*اروم و گریه
ات برگه هارو پرت کرد و جیغ کشید
+تو زندگی زن خودتو ،کسی که عاشقت بود رو بخاطر یک منشی به گند کشیدی از بچه ات گذشتی تا به یک هرزه برسی الان میای میگی پدرمی*داد و گریه شدید
دخترک به اطراف نگاه کرد سر گیجه داشت دیگه نتوست تحمل کنه و بعد از چند ثانیه دنیا براش تاریک شد
ویو ات ⁵ساعت بعد
چشام رو باز کردم و به اطراف نگاهی انداختم،بیمارستان بودم خواستم بلند شدم که سوزش بدی تو دستم پخش شد الکس وارد اتاق شد که دید به هوش اومدم
×ات خوبی؟
سریع اومد پیشم ،بهش نگاهی انداختم و بغض کردم
+آخه چطوری میخوای خوب باشم؟*بغض
+کسی که قرار بود شوهرم بشه الان برادرمه*خنده همراه با بغض
یک هفته بعد*
ات بخاطر بیماری خفیف قلبی که پیدا کرده بود تحت نظر دکتر بود،پدرش از دختر درخواست کرد تا بره و پیشش زندگی کنه اما دختر قبول نکرد و از پدرش در خواست کرد که این یک راز بین خودشون بمونه اما طولی نکشید که
11/00 am
دخترک یک دونه قرص از داخل قوطی در آورد و همراه با آب خورد وتصمیم گرفت بعد از یک هفته نرفتن به شرکت بره سرکار،لباس مورد نظر که از برند گوچی بود رو تن کرد و آرایش لایتی کرد و از عمارت بیرون خارج شد*
بعد از ¹⁰دقیقه به شرکت رسید ،خبرنگار های زیادی جلوی در بودن اما برای ات عجیب نبود چون خبرنگارا همیشه جلوی در بودن
دخترک داشت وارد شرکت میشد که با سوال های خبرنگارا ایستاد
^آیا واقعا دختر جورج اسمیت هستین
&چرا جورج اسمیت از خانواده تردتون کرد
و...
دختر شکه به خبرنگارا نگاه کرد و بدون هیچ حرفی وارد شرکت و بعد آسانسور شد
پدر الکس هیچی نمیگفت ،الکس نگاهی به پدرش کرد و سریع رفت بیرون خواستم برم دنبالش که پدرش مانعم شد
+چیشده؟باید برم پیشش!
اتمام ویو ات
جورج دستشو رو گذاشت رو شونه ات
●باید در مورد مسئله ای باهم صحبت کنیم!
+درمورد ازدواجه نه؟...به همسرتون چند بار گفتم اون فقط یک سوءتفاهمه من...
●برای این نیومدم
جورج پاکتی که دستش بود رو به ات داد
●میدونی مادر الکس یک زن بی نقص بود ....خیلی دوستش داشتم اما خودم به زندگیم گند زدم
به پاکت نگاه کرد و بعد از مکث دوباره ادامه داد
●میدونی الکس یک خواهر داره...وقتی مادرش ترکم کرد اونو رو هم با خودش برد*همراه با لبخند تلخ
+اون خواهر داره؟*کمی شکه::اما خب این ماجرا به من چه ربطی داره؟
●پاکت رو باز کن
ات به پاکت داخل دستاش نگاهی کرد و بعد بازش کرد و برگه های داخلش رو بیرون آورد و یکی یکی برگه ها رو بررسی کرد ...اشک داخل چشاش جمع شد و به جورج نگاه انداخت
+تو بابا..ی ...منی؟*همراه با لکنت
+واقعیت نداره این یک شوخیه مسخره ست
●متاسفم
ات به جورج خیره شد و بعد از چند ثانیه شروع به حرف زدن کرد
+تو میدونی مادر من به خاطر تو چه عذاب هایی کشید*اروم و گریه
ات برگه هارو پرت کرد و جیغ کشید
+تو زندگی زن خودتو ،کسی که عاشقت بود رو بخاطر یک منشی به گند کشیدی از بچه ات گذشتی تا به یک هرزه برسی الان میای میگی پدرمی*داد و گریه شدید
دخترک به اطراف نگاه کرد سر گیجه داشت دیگه نتوست تحمل کنه و بعد از چند ثانیه دنیا براش تاریک شد
ویو ات ⁵ساعت بعد
چشام رو باز کردم و به اطراف نگاهی انداختم،بیمارستان بودم خواستم بلند شدم که سوزش بدی تو دستم پخش شد الکس وارد اتاق شد که دید به هوش اومدم
×ات خوبی؟
سریع اومد پیشم ،بهش نگاهی انداختم و بغض کردم
+آخه چطوری میخوای خوب باشم؟*بغض
+کسی که قرار بود شوهرم بشه الان برادرمه*خنده همراه با بغض
یک هفته بعد*
ات بخاطر بیماری خفیف قلبی که پیدا کرده بود تحت نظر دکتر بود،پدرش از دختر درخواست کرد تا بره و پیشش زندگی کنه اما دختر قبول نکرد و از پدرش در خواست کرد که این یک راز بین خودشون بمونه اما طولی نکشید که
11/00 am
دخترک یک دونه قرص از داخل قوطی در آورد و همراه با آب خورد وتصمیم گرفت بعد از یک هفته نرفتن به شرکت بره سرکار،لباس مورد نظر که از برند گوچی بود رو تن کرد و آرایش لایتی کرد و از عمارت بیرون خارج شد*
بعد از ¹⁰دقیقه به شرکت رسید ،خبرنگار های زیادی جلوی در بودن اما برای ات عجیب نبود چون خبرنگارا همیشه جلوی در بودن
دخترک داشت وارد شرکت میشد که با سوال های خبرنگارا ایستاد
^آیا واقعا دختر جورج اسمیت هستین
&چرا جورج اسمیت از خانواده تردتون کرد
و...
دختر شکه به خبرنگارا نگاه کرد و بدون هیچ حرفی وارد شرکت و بعد آسانسور شد
۹.۷k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.