چندپارتی
چندپارتی☆
درخواستی>>>
p.4
ات کمی عقب رفت
جونگکوک سر جاش موند و دیگه حرکت نکرد فقط به ات نگاه میکرد
یهو ات داد زد گفت:
_عوضی ...چطوری به خودت اجازه میدی که بهم نزدیک بشی هااا
_ات اروم باش
_چطور اروم باشم وقتی که دو هفته منو کتک میزدی ...بخاطر دلیل های مسخره و چرت و پرت
گفت و خیلی سریع رفت پایین
داخل اشپزخونه رفت که یکم اب بخوره تا شاید اروم بشه
لیوانو سمت شیر اب برد که یهو قلبش تیر کشید
ناخوداگاه اه کوتاهی کشید و روی زمین نشست
جونگکوک اومد پایین که ات رو روی زمین دید
که دستش روی قلبش بود و ابروهاش تو هم رفته بود . نه از عصبانیت . از درد
موهاش ریخته بود جلوی صورتش
جونگکوک خیلی سریع دوید سمتش
_ات خوبی ...ات
_ولم کن ...ای ...برو اونور
_ات الان وقت این حرفا نیست بگو چیشده
_مگه برات مهمه
_ات لطفا بگو
_ای درد داره
جونگکوک ات رو براید بغل کرد و راهی بیمارستان شد
"یک ساعت بعد"
_اقای جئون
_چیشد دکتر
_خب باید بگم که خانم ات رحمشون اسیب دیده و نمی تونن بچه دار بشن
دومن اینکه درد گرفتن قلبشون بخاطر گریه فشار زیادی که بهشون وارد شده
بود وگرنه چیز خاصی نبود زود خوب میشن
_فشار چی دکتر
_بهتره از خانم ات بپرسید
_اها باشه مرسی
_میتونم ببینمش
_بله حتما
وارد اتاق ات شد
ات روی صندلی نشسته بود و سرش پایین بود
_ات
جوابی نشنید برای همین دوباره صداش کرد
_ات
_بامن حرف نزن جونگکوک
_ات همش تقصیر من بود ببخشید
_همین ببخشمت ...بخاطر جنابالی دیگه هیچ وقت نمی تونم باردار بشم
_م..من متاسفم
ات از جاش بلند شد و به سمت جونگکوک حرکت کرد ...
جلوش ایستاد و لب زد :
_مرتیکه عوضی
بعدش کیفشو محم کوبوند به سینش بعدشم از اون اتاق خارج شد
جونگکوک دوید دنبالش
_ات وایسا
_دنبالم نیااااا
ات داد میزد ...از جونگکوک عصبی بود
همچی تقصیر اون بود ...
جونگکوک به داد زدن های ات توجه نکرد
دوید سمتش دستش رو کشید و برگردوند سمت خودش
_ات میدونم کاری که کردم بخشیدنی نیست ولی ...
_ولی چی ها نکنه یه فرست دیگه میخوای ...نه خیرم از این خبرا نیست اقای جئون حالا هم ولم کن میخوام برم
_ات بس کنننن ...تو هیچ جا نمیری فهمیدی
دست ات رو گرفت و کشید سمت ماشین
_ولم کن من با تو هیچ جا میام
جونگکوک ات رو برد خونه نشوندش روی تخت و کفشاش
و پالتوش رو اروم داشت درمی اورد که صدای ات دراومد
_ولم کن خودم دست دارم
_هیششش
ماه ها ولی ات هنوز دوی لج بود
وجونگکوک پشیمون بود و سعی میکرد جبران کنه
یک روز ات حالش بد شد ...
سرش گیج میرفت و حالت تهوع داشت جونگکوک بردتش دکتر
دکتر گفت :
_عجیبه
_چی عجیبه دکتر
_این عجیبه که رحم خانم ات خوب شده و اینکه الان باردارن
_چی
...
ادامه دارد
درخواستی>>>
p.4
ات کمی عقب رفت
جونگکوک سر جاش موند و دیگه حرکت نکرد فقط به ات نگاه میکرد
یهو ات داد زد گفت:
_عوضی ...چطوری به خودت اجازه میدی که بهم نزدیک بشی هااا
_ات اروم باش
_چطور اروم باشم وقتی که دو هفته منو کتک میزدی ...بخاطر دلیل های مسخره و چرت و پرت
گفت و خیلی سریع رفت پایین
داخل اشپزخونه رفت که یکم اب بخوره تا شاید اروم بشه
لیوانو سمت شیر اب برد که یهو قلبش تیر کشید
ناخوداگاه اه کوتاهی کشید و روی زمین نشست
جونگکوک اومد پایین که ات رو روی زمین دید
که دستش روی قلبش بود و ابروهاش تو هم رفته بود . نه از عصبانیت . از درد
موهاش ریخته بود جلوی صورتش
جونگکوک خیلی سریع دوید سمتش
_ات خوبی ...ات
_ولم کن ...ای ...برو اونور
_ات الان وقت این حرفا نیست بگو چیشده
_مگه برات مهمه
_ات لطفا بگو
_ای درد داره
جونگکوک ات رو براید بغل کرد و راهی بیمارستان شد
"یک ساعت بعد"
_اقای جئون
_چیشد دکتر
_خب باید بگم که خانم ات رحمشون اسیب دیده و نمی تونن بچه دار بشن
دومن اینکه درد گرفتن قلبشون بخاطر گریه فشار زیادی که بهشون وارد شده
بود وگرنه چیز خاصی نبود زود خوب میشن
_فشار چی دکتر
_بهتره از خانم ات بپرسید
_اها باشه مرسی
_میتونم ببینمش
_بله حتما
وارد اتاق ات شد
ات روی صندلی نشسته بود و سرش پایین بود
_ات
جوابی نشنید برای همین دوباره صداش کرد
_ات
_بامن حرف نزن جونگکوک
_ات همش تقصیر من بود ببخشید
_همین ببخشمت ...بخاطر جنابالی دیگه هیچ وقت نمی تونم باردار بشم
_م..من متاسفم
ات از جاش بلند شد و به سمت جونگکوک حرکت کرد ...
جلوش ایستاد و لب زد :
_مرتیکه عوضی
بعدش کیفشو محم کوبوند به سینش بعدشم از اون اتاق خارج شد
جونگکوک دوید دنبالش
_ات وایسا
_دنبالم نیااااا
ات داد میزد ...از جونگکوک عصبی بود
همچی تقصیر اون بود ...
جونگکوک به داد زدن های ات توجه نکرد
دوید سمتش دستش رو کشید و برگردوند سمت خودش
_ات میدونم کاری که کردم بخشیدنی نیست ولی ...
_ولی چی ها نکنه یه فرست دیگه میخوای ...نه خیرم از این خبرا نیست اقای جئون حالا هم ولم کن میخوام برم
_ات بس کنننن ...تو هیچ جا نمیری فهمیدی
دست ات رو گرفت و کشید سمت ماشین
_ولم کن من با تو هیچ جا میام
جونگکوک ات رو برد خونه نشوندش روی تخت و کفشاش
و پالتوش رو اروم داشت درمی اورد که صدای ات دراومد
_ولم کن خودم دست دارم
_هیششش
ماه ها ولی ات هنوز دوی لج بود
وجونگکوک پشیمون بود و سعی میکرد جبران کنه
یک روز ات حالش بد شد ...
سرش گیج میرفت و حالت تهوع داشت جونگکوک بردتش دکتر
دکتر گفت :
_عجیبه
_چی عجیبه دکتر
_این عجیبه که رحم خانم ات خوب شده و اینکه الان باردارن
_چی
...
ادامه دارد
- ۷۶۳
- ۰۵ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط