نفرتی که تبدیل به عشق شد
نفرتی که تبدیل به عشق شد
P42
مشت بعدی رو آماده کردم تا اومدم بزنم که
(ویو کوک)
تا اومدم بزنم دستی مانع زدنم شد با زور کمی که داشت ، جلوی دستم رو میگرفت
ن..هق نکن..هق ....نکشش ....هق
با این حرکتش دستم به دور گردن مرد شل شد و افتاد زمین
_از جلو چشمم گم شو (داد)
سریع از جاش بلند شد و رفت به سمت عروسکم رفتم و به آغوش کشیدمش
توی بغلم هق هق میکرد سعی داشتم ارومش کنم ولی فایده ای نداشت گذاشتمش روی مبل توی اتاق و داشتم راه میرفتم و فکر میکردم که
چرا وقتی کسی اذیتش میکنه از کسی کمک نمیخواد چرا ازم کمک نمیگیره دیگه داره اعصابم رو بهم میریزم
_چرا وقتی داشت اذیتت میکرد ازم کمک نخواستی ها چرا صدام نکردی مگه من برات چیزی کم گذاشتم؟ (داد)
هق....من...هق..م...هق
_ چرا صدام نکردی مگه اگه صدام میکردی نمیومدم یا برام مهم نیستی ها؟ (داد)
من....هق میخ....هق میخواستم .....هق صداتون....هق ک..کنم....هق .... ولی...
_ولی چی؟ با خودت گفتی چرا باید صداش کنم ؟ها؟من که هیچ حسی بهش ندارم چرا باید از اون کمک بخوام ؟ اره ؟(داد)
ن...هق...نه
_پس چی؟
م...هق.....من...
_هیسسسس هیچی نگو نمیخوام بشنوم
م...هق...من
_گفتم هیچی نگو(داد)
گریه هاش بلند تر از قبل شد هیچی نگفتم و فقط به آغوشم کشیدمش دستم رو دور کمرش پیچیدم و سرم رو به سمت گوشش بردم
_هییسس آروم باش دیگه گذشته من اینجام همه چی تموم شد
سرم رو بالا آوردم و سرش رو بوسیدم بردمش و روی تخت
اول خودم نشستم بعد اون رو روی پاهام گذاشتم و توی بغلم گرفتمش
الان وقتش نبود ولی نمیتونستم جلوی خودم رو برای دست کشیدن به رون های تو پرش بگیرم
دستم رو بردم به سمت رون هاش با کشیدن دستم به روی رون هاش مو های بدنش سیخ میشد
هیچی تنش نبود جز لباس زیر و اون پیراهنی که بهش داده بودم شاید خودش قبول نداشته باشه ولی توی اون لباس سکسی تر از همیشه بود
دستم رو از روی رون هاش به سمت باسنش سوق دادم دستم رو به زیر لباسش بردم و چنگش زدم
؟؟؟!؟!؟!
دستش رو روی گردنم گذاشت و سرم رو روبه خودش برگردوند
سرش رو نزدیک به سرم کرد و لباش رو روی لبام گذاشت
ازم جدا شد و با چشمای به رنگ شبش بهم نگاه کرد
این ...حس واقعیمه
_اگه دوباره بخوای...
داشتم حرف میزدم که انگشت اشاره اش رو روی لبام گذاشت
این دفعه فرق داره این حس واقعیه
P42
مشت بعدی رو آماده کردم تا اومدم بزنم که
(ویو کوک)
تا اومدم بزنم دستی مانع زدنم شد با زور کمی که داشت ، جلوی دستم رو میگرفت
ن..هق نکن..هق ....نکشش ....هق
با این حرکتش دستم به دور گردن مرد شل شد و افتاد زمین
_از جلو چشمم گم شو (داد)
سریع از جاش بلند شد و رفت به سمت عروسکم رفتم و به آغوش کشیدمش
توی بغلم هق هق میکرد سعی داشتم ارومش کنم ولی فایده ای نداشت گذاشتمش روی مبل توی اتاق و داشتم راه میرفتم و فکر میکردم که
چرا وقتی کسی اذیتش میکنه از کسی کمک نمیخواد چرا ازم کمک نمیگیره دیگه داره اعصابم رو بهم میریزم
_چرا وقتی داشت اذیتت میکرد ازم کمک نخواستی ها چرا صدام نکردی مگه من برات چیزی کم گذاشتم؟ (داد)
هق....من...هق..م...هق
_ چرا صدام نکردی مگه اگه صدام میکردی نمیومدم یا برام مهم نیستی ها؟ (داد)
من....هق میخ....هق میخواستم .....هق صداتون....هق ک..کنم....هق .... ولی...
_ولی چی؟ با خودت گفتی چرا باید صداش کنم ؟ها؟من که هیچ حسی بهش ندارم چرا باید از اون کمک بخوام ؟ اره ؟(داد)
ن...هق...نه
_پس چی؟
م...هق.....من...
_هیسسسس هیچی نگو نمیخوام بشنوم
م...هق...من
_گفتم هیچی نگو(داد)
گریه هاش بلند تر از قبل شد هیچی نگفتم و فقط به آغوشم کشیدمش دستم رو دور کمرش پیچیدم و سرم رو به سمت گوشش بردم
_هییسس آروم باش دیگه گذشته من اینجام همه چی تموم شد
سرم رو بالا آوردم و سرش رو بوسیدم بردمش و روی تخت
اول خودم نشستم بعد اون رو روی پاهام گذاشتم و توی بغلم گرفتمش
الان وقتش نبود ولی نمیتونستم جلوی خودم رو برای دست کشیدن به رون های تو پرش بگیرم
دستم رو بردم به سمت رون هاش با کشیدن دستم به روی رون هاش مو های بدنش سیخ میشد
هیچی تنش نبود جز لباس زیر و اون پیراهنی که بهش داده بودم شاید خودش قبول نداشته باشه ولی توی اون لباس سکسی تر از همیشه بود
دستم رو از روی رون هاش به سمت باسنش سوق دادم دستم رو به زیر لباسش بردم و چنگش زدم
؟؟؟!؟!؟!
دستش رو روی گردنم گذاشت و سرم رو روبه خودش برگردوند
سرش رو نزدیک به سرم کرد و لباش رو روی لبام گذاشت
ازم جدا شد و با چشمای به رنگ شبش بهم نگاه کرد
این ...حس واقعیمه
_اگه دوباره بخوای...
داشتم حرف میزدم که انگشت اشاره اش رو روی لبام گذاشت
این دفعه فرق داره این حس واقعیه
۱۱.۶k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.