نفرتی که تبدیل به عشق شد
نفرتی که تبدیل به عشق شد
P40
(ویو ا.ت )
توی اتاق یه کمد بود حتما لباس برای خواب بود رفتم و درش رو باز کردم ولی ، به ثانیه نکشید که بستم
توش پر بود از لباس های شب (لباس هایی که خیلی لختیه) من چجوری میتونستم اونا رو بپوشم
ولی نمیشد با این لباسا بخوابم
_چیز بدی بود توش؟؟
+اره ...نه نه ..اره.. . نمیدونم
منظورم چی بود چرا اینجوری داشتم صحبت میکردم
اومد سمت کمد و میخواست در کمد رو باز کنه که جلوش رو گرفتم
+نمیخواد بازش کنید
_مگه چی داخلشه؟
+هیچی
_ا.ت برو کنار
حرفی نزدم و گذاشتم بازش کنه چون اگه چیزی میگفتم فقط باعث عصبانیتش میشدم
تا باز کرد چشماش گرد شد ؟؟؟؟!!!؟؟ داشت جلوی خندش رو میگرفت
_(خنده های بلند) داشتی جلوی اینارو میگرفتی واقعا که خنده داری
کتش رو در آورد و پیراهن زیر کتش رو داد تا بپوشم
خودش هم رفت و لباس هایی که توی کمد دیگه بود رو پوشید
پوشیدم و رفتم پیشش جلوی پنجره ایستاده بود و بیرون رو نگاه میکرد دستم و به شونش زدم تا برگرده
تا منو دید چشماش برق زد و نگاهش رو به سمت رون های برهنه ام برد
با دیدن این حرکتش سریع خودمو جمع کردم و رون هامو پوشوندم
+هنوز ... بهتر نشدم
_(پوزخند) نگران نباش
داشتیم صحبت میکردیم یکی از پشت در گفت
^ارباب جوان جناب جئون گفتن بهتون بگم برید پیششون
_الان میام
روش رو به من کرد
_چند لحظه صبر کن میام الان
P40
(ویو ا.ت )
توی اتاق یه کمد بود حتما لباس برای خواب بود رفتم و درش رو باز کردم ولی ، به ثانیه نکشید که بستم
توش پر بود از لباس های شب (لباس هایی که خیلی لختیه) من چجوری میتونستم اونا رو بپوشم
ولی نمیشد با این لباسا بخوابم
_چیز بدی بود توش؟؟
+اره ...نه نه ..اره.. . نمیدونم
منظورم چی بود چرا اینجوری داشتم صحبت میکردم
اومد سمت کمد و میخواست در کمد رو باز کنه که جلوش رو گرفتم
+نمیخواد بازش کنید
_مگه چی داخلشه؟
+هیچی
_ا.ت برو کنار
حرفی نزدم و گذاشتم بازش کنه چون اگه چیزی میگفتم فقط باعث عصبانیتش میشدم
تا باز کرد چشماش گرد شد ؟؟؟؟!!!؟؟ داشت جلوی خندش رو میگرفت
_(خنده های بلند) داشتی جلوی اینارو میگرفتی واقعا که خنده داری
کتش رو در آورد و پیراهن زیر کتش رو داد تا بپوشم
خودش هم رفت و لباس هایی که توی کمد دیگه بود رو پوشید
پوشیدم و رفتم پیشش جلوی پنجره ایستاده بود و بیرون رو نگاه میکرد دستم و به شونش زدم تا برگرده
تا منو دید چشماش برق زد و نگاهش رو به سمت رون های برهنه ام برد
با دیدن این حرکتش سریع خودمو جمع کردم و رون هامو پوشوندم
+هنوز ... بهتر نشدم
_(پوزخند) نگران نباش
داشتیم صحبت میکردیم یکی از پشت در گفت
^ارباب جوان جناب جئون گفتن بهتون بگم برید پیششون
_الان میام
روش رو به من کرد
_چند لحظه صبر کن میام الان
۸.۳k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.