ارباب.جذاب.من.🌸♥️
#ارباب.جذاب.من.🌸♥️
#part_9
#دیانا
خودمو پرت کردم رو تخت نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۷ شب بود پاشدم رفتم سمت حموم درش رو باز کردم با لباسام رفتم زیر دوش
چند دقیقه بعد
سشواری ک روی میز بود رو برداشتم موهام رو خشک کردم رفتم سمت کوله ام برسم رو در آوردم و موهامو شونه کردم
لباسامم پوشیدم و خواستم برم حوله ام رو بندازم یه جایی خشک بشه ک یهو در باز شد ارباب اومد تو
یه جیغ کوتاهی کشیدم و گفتم:سلام
سرش رو تکون ک مثلا جوابمو داد من نمیدونم این آدم زبون نداره
ارسلان: چرا برای شام پایین نرفتی
دیانا: آخه خاله خورشید گفت ک میام صدات میزنم
ارسلان:باشه سر شام مامانم و خواهرم هم هستن بهشون احترام میزاری باشه؟
دیانا:چشم ارباب
#ادامه.دارد.🌕💕
#رمان.واقعیت.ندارد☘💛
#لایک.یادتون.نره.کیوتام🌸♥️
#part_9
#دیانا
خودمو پرت کردم رو تخت نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۷ شب بود پاشدم رفتم سمت حموم درش رو باز کردم با لباسام رفتم زیر دوش
چند دقیقه بعد
سشواری ک روی میز بود رو برداشتم موهام رو خشک کردم رفتم سمت کوله ام برسم رو در آوردم و موهامو شونه کردم
لباسامم پوشیدم و خواستم برم حوله ام رو بندازم یه جایی خشک بشه ک یهو در باز شد ارباب اومد تو
یه جیغ کوتاهی کشیدم و گفتم:سلام
سرش رو تکون ک مثلا جوابمو داد من نمیدونم این آدم زبون نداره
ارسلان: چرا برای شام پایین نرفتی
دیانا: آخه خاله خورشید گفت ک میام صدات میزنم
ارسلان:باشه سر شام مامانم و خواهرم هم هستن بهشون احترام میزاری باشه؟
دیانا:چشم ارباب
#ادامه.دارد.🌕💕
#رمان.واقعیت.ندارد☘💛
#لایک.یادتون.نره.کیوتام🌸♥️
۱۶.۴k
۱۲ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.