جغد کوچولوی من🦉:
جغد کوچولوی من🦉:
part: 17
.
9ماه بعد:
دیانا:
توی این 9ماه چند بار رفتم ترکیه پیش مامانم بابام و کلا قرار شد ترکیه بمونن. امروز روز افتتاحیه کافه بود. توی این مدت برای خودم خونه خریدم خبری هم از بچه ها ندارم میرم دانشگاه ولی هیچ کدوم از بچها نبودن اصلا به من چه
متین(گارسون کافه): خانوم امروز به من مرخصی میدین
دیانا: بله میتونین همین الان میتونین برین
متین: نه خانوم دوساعت دیگه میرم
دیانا: هرجور راحتی
متین رفت
ارسلان:
9ماهی میشد از دیانا خبرنبود نیکا رفته بود ترکیه به خاطر دیانا
پانیذ: بچها یه کافه تازه باز شده بیاین بریم اونجا
اسلان:باشه
با بچها رفتیم کافه گارسون اومد سمتمون و من قهوه لاته سفارش دادم.
سفارشمون اوردن اینقدر عصبی بودم نفهمیدم چی شد لیوان شکست
گارسون: چه وضعشه
ارسلان: دوست داشتم پولشم میدم
گارسون: الان میگم رئیس بیاد
دیانا:
متینـ اومد تو اتاق
متین: خانوم رحیمی یه نفر به دستی لیوان انداخت رو زمین
دیانا: باشه تو برو من میام
پشت سر متین راه افتادم رفت سمت میز باکسی که دیدم پشمام ریخت
ارسلان:
گارسونه رفت با مدیر اومد با کسی که دیدم پرهاممم
دیانا: ارسلان به چه حقی لیوان شکستی
ارسلان: دوست داشتم پولشم میدم دیانا خانوم 9ماه نیستی الان منت لیوانتم رو سرم میزاری
پانیذ: دیانا
پانیذ رفت دیانا بغل کنه که دیانا کشید کنار
یه مدتی بود که دیانا رو بهش حسی پیدا کرده بودم ولی باید مطمئن بشم که هوسه یا نه
دیانا: نزدیک من نشین برین بیرون سریع (باداد)
پانیذ: چه خبرت با رفتنت زندگی هممونو داغون کردی نیکا امیر رفتن ترکیه
ما دیگه دانشگاه نرفتیم ارسلان کلا نابود شد داداشت محراب یه بار میخواست خودکشی کنه به خاطر تو محراب مهشاد جدا شدن. عسل رضا ازدواج کردن ولی عسل دوست داشت توهم باشی الان عسل حامله هست. اتوسا امیر همون کیش موندن گفتن بدون تو نمیتونن بیان تهران(باداد)
دیانا: نیکام رفت ترکیه (باگریه)
part: 17
.
9ماه بعد:
دیانا:
توی این 9ماه چند بار رفتم ترکیه پیش مامانم بابام و کلا قرار شد ترکیه بمونن. امروز روز افتتاحیه کافه بود. توی این مدت برای خودم خونه خریدم خبری هم از بچه ها ندارم میرم دانشگاه ولی هیچ کدوم از بچها نبودن اصلا به من چه
متین(گارسون کافه): خانوم امروز به من مرخصی میدین
دیانا: بله میتونین همین الان میتونین برین
متین: نه خانوم دوساعت دیگه میرم
دیانا: هرجور راحتی
متین رفت
ارسلان:
9ماهی میشد از دیانا خبرنبود نیکا رفته بود ترکیه به خاطر دیانا
پانیذ: بچها یه کافه تازه باز شده بیاین بریم اونجا
اسلان:باشه
با بچها رفتیم کافه گارسون اومد سمتمون و من قهوه لاته سفارش دادم.
سفارشمون اوردن اینقدر عصبی بودم نفهمیدم چی شد لیوان شکست
گارسون: چه وضعشه
ارسلان: دوست داشتم پولشم میدم
گارسون: الان میگم رئیس بیاد
دیانا:
متینـ اومد تو اتاق
متین: خانوم رحیمی یه نفر به دستی لیوان انداخت رو زمین
دیانا: باشه تو برو من میام
پشت سر متین راه افتادم رفت سمت میز باکسی که دیدم پشمام ریخت
ارسلان:
گارسونه رفت با مدیر اومد با کسی که دیدم پرهاممم
دیانا: ارسلان به چه حقی لیوان شکستی
ارسلان: دوست داشتم پولشم میدم دیانا خانوم 9ماه نیستی الان منت لیوانتم رو سرم میزاری
پانیذ: دیانا
پانیذ رفت دیانا بغل کنه که دیانا کشید کنار
یه مدتی بود که دیانا رو بهش حسی پیدا کرده بودم ولی باید مطمئن بشم که هوسه یا نه
دیانا: نزدیک من نشین برین بیرون سریع (باداد)
پانیذ: چه خبرت با رفتنت زندگی هممونو داغون کردی نیکا امیر رفتن ترکیه
ما دیگه دانشگاه نرفتیم ارسلان کلا نابود شد داداشت محراب یه بار میخواست خودکشی کنه به خاطر تو محراب مهشاد جدا شدن. عسل رضا ازدواج کردن ولی عسل دوست داشت توهم باشی الان عسل حامله هست. اتوسا امیر همون کیش موندن گفتن بدون تو نمیتونن بیان تهران(باداد)
دیانا: نیکام رفت ترکیه (باگریه)
۷.۳k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.