تنفر تا عشق
#تنفر_تا_عشق
#اد_جئون
#پارت_69
جیمین:دست تو نیست مجبوری
کوک:اما من فندوقمو تنها نمیزارم
جیمین:زود میای دیگه ،بادیگارد هاهم هستن تازه
کوک:گفتم که ن
ات:من میتونم تنها بمونما مشکل ندارم
کوک:من مشکل دارم
ته:ات هانا،ب هانا بگو بیاد پیشت
جیمین:راست میگه فکر نکنم تا الان اونجا باشن
کوک:خوب ی زنگ ب هانا بزن ببین میاد یان
ات:اوک
گوشی رو برداشتمو ب هانا زنگ زدم
ات:عامم سلام گوزو .. چیزه ..امروز میای پیشم؟...ن حالا اومدی میگم.. ..خا...خدافظ
ات:خوب گفت میاد
کوک:خوبه پس
ته:کوک ت ام بلند شو لباس بپوش ک بریم
کوک:اوک
ات:ساعت چند میرید مگه؟
ته:5:30
ات:یعنی نیم ساعت دیگه؟؟
ته:اره
کوک بلند شد و گفت
کوک:ات بیا کارت دارم
ات:بش
ات بلند میشه و پشت سر کوک راه میوفته و وارد اتاق میشن
ات بلافاصله رو تخت میشینه
کوک هم میره سمت کمد و کت و شلوار مشکی رنگشو بر میداره
شلوارشو میپوشه
تیشرتش رو هم در میاره تا پیراهن مردونه سفید رو جایگزینش کنه
اما وقتی ب ات نگاه میکنه میبینه که چشماش رو سیس پکاشه
کوک:هنوزم دوسشون داری؟(سیسپک هاشو میگ
ات اوهومی میگیه و ب سمت کوک میره و روبروش وایمیسته
و شروع میکنه ب بستن دکمه های پیراهن کوک و هم زمان میگه
ات:خشگل کردی، نبینم نزدیک هیچ دختری بشیاا
کوک: ت ام همینطور فندوق، موقعی که من نیستم بار یا جایی که پسر هست نمیری
اگه هم رفتی اشکال ندارع فقط قبلش بهم بگو
ات اخرین دکمه پیراهن کوک رو میبنده ومیگه
ات:باشه ولی دختر ک مشکل نداره؟
کوک:ن دختر مشکل ندارع
ات ب سمت میز میره و کراوات رو از روش بر میداره و ب سمت کوک میره و کراوات رو براش میبنده
بعد بستنش اونو ب سمت خدش میکشه ک باعث جلو اومدن کوک میشه
و فاصلشون خیلی خیلی کم میشه
ات نگاهی ب لب کوک میندازه و لباش رو رو لبای کوک میزاره و ی بوسه ی طولانی رو شروع میکن
اما این بوسه توسط کوک قطع میشه
ات سوالی ب کوک نگاه میکنه
کوک:قول نمیدم ک اگ ادامه بدیم کاری دستت ندم
ات باشه ای میگه دوبارع ب سمت تخت میره
ومیشینه و ب کوک ک مشغول پوشیدن کتش بود نگاه میکنه
کوک بعد پوشیدن کتش و زدن عطر مورد علاقش ب سمت ات ک لبه تخت نشسته بود میره و جلوش زانو میزنه و ی دستش رو ر*ون ات میزاره و با دست دیگش لپ ات رو نوازش میکنه و میگه
کوک:ناراحت که نشدی فندوق؟
ات:نچ چرا باید ناراحت شم
کوک:بلاخره ناراحتی ندارع چون قول میدم چند ساعت دیگه رو همین تخت ب فا**کت بدم
بعدش بلند میشه و پیشونی ات رو میبوسه
ات:مواظب خدت باش هااا
کوک:ت ام همینطور فندوق
کوک ب سمت در میره ک ات بلند میشه و بغلش میکنه
ات:زود بیا پسرکمم
کوک هم ات رو محکم بغل میکنه
کوک :باشه فندوقم
...
نظراتتون👼🏻🐾
#اد_جئون
#پارت_69
جیمین:دست تو نیست مجبوری
کوک:اما من فندوقمو تنها نمیزارم
جیمین:زود میای دیگه ،بادیگارد هاهم هستن تازه
کوک:گفتم که ن
ات:من میتونم تنها بمونما مشکل ندارم
کوک:من مشکل دارم
ته:ات هانا،ب هانا بگو بیاد پیشت
جیمین:راست میگه فکر نکنم تا الان اونجا باشن
کوک:خوب ی زنگ ب هانا بزن ببین میاد یان
ات:اوک
گوشی رو برداشتمو ب هانا زنگ زدم
ات:عامم سلام گوزو .. چیزه ..امروز میای پیشم؟...ن حالا اومدی میگم.. ..خا...خدافظ
ات:خوب گفت میاد
کوک:خوبه پس
ته:کوک ت ام بلند شو لباس بپوش ک بریم
کوک:اوک
ات:ساعت چند میرید مگه؟
ته:5:30
ات:یعنی نیم ساعت دیگه؟؟
ته:اره
کوک بلند شد و گفت
کوک:ات بیا کارت دارم
ات:بش
ات بلند میشه و پشت سر کوک راه میوفته و وارد اتاق میشن
ات بلافاصله رو تخت میشینه
کوک هم میره سمت کمد و کت و شلوار مشکی رنگشو بر میداره
شلوارشو میپوشه
تیشرتش رو هم در میاره تا پیراهن مردونه سفید رو جایگزینش کنه
اما وقتی ب ات نگاه میکنه میبینه که چشماش رو سیس پکاشه
کوک:هنوزم دوسشون داری؟(سیسپک هاشو میگ
ات اوهومی میگیه و ب سمت کوک میره و روبروش وایمیسته
و شروع میکنه ب بستن دکمه های پیراهن کوک و هم زمان میگه
ات:خشگل کردی، نبینم نزدیک هیچ دختری بشیاا
کوک: ت ام همینطور فندوق، موقعی که من نیستم بار یا جایی که پسر هست نمیری
اگه هم رفتی اشکال ندارع فقط قبلش بهم بگو
ات اخرین دکمه پیراهن کوک رو میبنده ومیگه
ات:باشه ولی دختر ک مشکل نداره؟
کوک:ن دختر مشکل ندارع
ات ب سمت میز میره و کراوات رو از روش بر میداره و ب سمت کوک میره و کراوات رو براش میبنده
بعد بستنش اونو ب سمت خدش میکشه ک باعث جلو اومدن کوک میشه
و فاصلشون خیلی خیلی کم میشه
ات نگاهی ب لب کوک میندازه و لباش رو رو لبای کوک میزاره و ی بوسه ی طولانی رو شروع میکن
اما این بوسه توسط کوک قطع میشه
ات سوالی ب کوک نگاه میکنه
کوک:قول نمیدم ک اگ ادامه بدیم کاری دستت ندم
ات باشه ای میگه دوبارع ب سمت تخت میره
ومیشینه و ب کوک ک مشغول پوشیدن کتش بود نگاه میکنه
کوک بعد پوشیدن کتش و زدن عطر مورد علاقش ب سمت ات ک لبه تخت نشسته بود میره و جلوش زانو میزنه و ی دستش رو ر*ون ات میزاره و با دست دیگش لپ ات رو نوازش میکنه و میگه
کوک:ناراحت که نشدی فندوق؟
ات:نچ چرا باید ناراحت شم
کوک:بلاخره ناراحتی ندارع چون قول میدم چند ساعت دیگه رو همین تخت ب فا**کت بدم
بعدش بلند میشه و پیشونی ات رو میبوسه
ات:مواظب خدت باش هااا
کوک:ت ام همینطور فندوق
کوک ب سمت در میره ک ات بلند میشه و بغلش میکنه
ات:زود بیا پسرکمم
کوک هم ات رو محکم بغل میکنه
کوک :باشه فندوقم
...
نظراتتون👼🏻🐾
۲.۰k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.