تنفر تا عشق
#تنفر_تا_عشق
#اد_جئون
#پارت_70
کوک:باشه فندوقم
بعد باهم میرن پایین
ته:اماده ای؟
کوک:اره
ته:خب پس بریم دیگه
کوک :ن وایستیم هانا بیاد بعد
جیمین:کوک این سوسول بازیا چیه در میاری هانا میاد دیگه
شوگا:جیمین راست میگه، ات بچه نیس ک
کوک:خب تموم شد؟خیلی تاثیر گذار بود میمونم تا هانا بیاد ،شما برید
جیمین:همین کارا رو میکنی تا ی حرف میزنیم میخاد مارو بخوره ها
ات:همینه ک هست حرف نزن
جیمین :پرو رو نگااا، مثلا من ازت بزرگترماا
ات:قدت که اینو نمیگه
جیمین:شوگا پاشو بریم دیر شد
شوگا:بریم
ات:یاا شوخی کردم بی جنبه
جیمین:مهم نیست
ات:فدا سرم اصلا گمشو
جیمین هم بدونه اینکه ات رو محل کنه گفت
جیمین :فعلا خدافظ بعد همو میبینیم
..
خلاصه که خافظی کردنو رفتن
ی چند مین موندیم ک زنگ در خورد و هانا اومد داخل
هانا:سلام ب همگیی ،خب چ خبره؟
ات:هیچی کوکی میخاد بره ی جایی کار دارع بعد گفت بخاطر اینکه من تنها نباشم ت بیای
هانا:اها
ته:خوب کوک هانا هم اومد بلند شو بریم
کوک:اوک
ته و کوک ب سمت در میرن و با ات و هانا خدافظی میکن
ات و کوک همو بغل میکنن و کوک میگه
کوک:شاید نتونم گوشی رو جواب بدم نگران نشو، البته شایدم اصن نتونم گوشی دست بگیرم ولی خب
ات:اومم فقط مراقب خدت باش
کوک:ت ....
ته:خاا ،انگار ما اینجا خیاریم
ات: تو هم همینطور مراقب خدت و این بچه باش
ته:چشم خانمِ بزرگ
بعد هم میرن
ات و هانا تنها میشن
ساعت 6 رو نشون میداد
هانا:ات نظرت چیه بریم باررر؟؟؟
ات:فکر خوبیه ولی ن
هانا:ع چرا
ات:چون ب کوک قول دادم نرم بار
هانا:اوفف ت هم مارو کشتی با این کوک جونت
ات:مرز ع
هانا:خب زنگ میزنم بچه ها بیان همشونم دخترن
ات:اوکیه زنگ بزن
خلاصه ک هانا زنگ میزنه و تو این فاصله ات و هانا میرن تا یسری خوراکی اماده کنن
هانا:ات لباس داری من بپوشم؟
ات:ارع بیا بریم ت اتاقم
باهم ب سمت اتاق میرنو ات میگه
ات:بیا هرکدوم رو میخای از تو کمد بردار
هانا:این ب نظرم خیلی قشنگه بپوشمش؟
ات:مغز خر خوردی ت هوای ب این سردی میخای کراپ بپوشی؟
هانا :وا کجاش سرده من دارم خفه میشم
ات:خب بپوش
هانا:نگا چ بهم میاد ،ت هم اینو بپوش
ات:برو بابا عمرا
بلاخره هانا از ترفند هاش استفاده میکنه و ات رو مجبور میکنه اون کراپ سیاه رنگ ک بدن سفیدش رو نمایش میداد بپوشه
بعد چند مین بچه ها میان و باهم سلام علیک میکننو میشینن
اما ی مشکلی وجود داشت بین اون ۳ تا دختر ی پسر بود
با فکر اینکه کوک نمیفهمه با لبخند ب سمت اونا رفت و دست داد و بعدشم نشست رو کاناپه
#اد_جئون
#پارت_70
کوک:باشه فندوقم
بعد باهم میرن پایین
ته:اماده ای؟
کوک:اره
ته:خب پس بریم دیگه
کوک :ن وایستیم هانا بیاد بعد
جیمین:کوک این سوسول بازیا چیه در میاری هانا میاد دیگه
شوگا:جیمین راست میگه، ات بچه نیس ک
کوک:خب تموم شد؟خیلی تاثیر گذار بود میمونم تا هانا بیاد ،شما برید
جیمین:همین کارا رو میکنی تا ی حرف میزنیم میخاد مارو بخوره ها
ات:همینه ک هست حرف نزن
جیمین :پرو رو نگااا، مثلا من ازت بزرگترماا
ات:قدت که اینو نمیگه
جیمین:شوگا پاشو بریم دیر شد
شوگا:بریم
ات:یاا شوخی کردم بی جنبه
جیمین:مهم نیست
ات:فدا سرم اصلا گمشو
جیمین هم بدونه اینکه ات رو محل کنه گفت
جیمین :فعلا خدافظ بعد همو میبینیم
..
خلاصه که خافظی کردنو رفتن
ی چند مین موندیم ک زنگ در خورد و هانا اومد داخل
هانا:سلام ب همگیی ،خب چ خبره؟
ات:هیچی کوکی میخاد بره ی جایی کار دارع بعد گفت بخاطر اینکه من تنها نباشم ت بیای
هانا:اها
ته:خوب کوک هانا هم اومد بلند شو بریم
کوک:اوک
ته و کوک ب سمت در میرن و با ات و هانا خدافظی میکن
ات و کوک همو بغل میکنن و کوک میگه
کوک:شاید نتونم گوشی رو جواب بدم نگران نشو، البته شایدم اصن نتونم گوشی دست بگیرم ولی خب
ات:اومم فقط مراقب خدت باش
کوک:ت ....
ته:خاا ،انگار ما اینجا خیاریم
ات: تو هم همینطور مراقب خدت و این بچه باش
ته:چشم خانمِ بزرگ
بعد هم میرن
ات و هانا تنها میشن
ساعت 6 رو نشون میداد
هانا:ات نظرت چیه بریم باررر؟؟؟
ات:فکر خوبیه ولی ن
هانا:ع چرا
ات:چون ب کوک قول دادم نرم بار
هانا:اوفف ت هم مارو کشتی با این کوک جونت
ات:مرز ع
هانا:خب زنگ میزنم بچه ها بیان همشونم دخترن
ات:اوکیه زنگ بزن
خلاصه ک هانا زنگ میزنه و تو این فاصله ات و هانا میرن تا یسری خوراکی اماده کنن
هانا:ات لباس داری من بپوشم؟
ات:ارع بیا بریم ت اتاقم
باهم ب سمت اتاق میرنو ات میگه
ات:بیا هرکدوم رو میخای از تو کمد بردار
هانا:این ب نظرم خیلی قشنگه بپوشمش؟
ات:مغز خر خوردی ت هوای ب این سردی میخای کراپ بپوشی؟
هانا :وا کجاش سرده من دارم خفه میشم
ات:خب بپوش
هانا:نگا چ بهم میاد ،ت هم اینو بپوش
ات:برو بابا عمرا
بلاخره هانا از ترفند هاش استفاده میکنه و ات رو مجبور میکنه اون کراپ سیاه رنگ ک بدن سفیدش رو نمایش میداد بپوشه
بعد چند مین بچه ها میان و باهم سلام علیک میکننو میشینن
اما ی مشکلی وجود داشت بین اون ۳ تا دختر ی پسر بود
با فکر اینکه کوک نمیفهمه با لبخند ب سمت اونا رفت و دست داد و بعدشم نشست رو کاناپه
۱.۹k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.