دستهایش را بلند کرد
دستهایش را بلند کرد
سیراب به خیمهها رسید
مشکی به سیکنه داد که آب
غوغایِ درون خیمه را تمام کرد
این بار رباب میخندد
رقیه خوشحال است
و عمودِ هیچ خیمهای نمیافتد
دارم فکر میکنم اگر
دارم فکر میکنم شاید
دارم خیال میکنم بهشت کربلاست
و ابالفضل هرروز تمامِ مارا سیراب میکند
بیآنکه دستی نداشته باشد
بیآنکه علقمهای باشد
دارم خیال میکنم بهشت
تکثیرِ قطعهای از جهانِ ماست
بیشمشیر و خون
بیتیر و عمود
تکثیرِ کربلایی بدون شمر
#علیرضا_رضایی
سیراب به خیمهها رسید
مشکی به سیکنه داد که آب
غوغایِ درون خیمه را تمام کرد
این بار رباب میخندد
رقیه خوشحال است
و عمودِ هیچ خیمهای نمیافتد
دارم فکر میکنم اگر
دارم فکر میکنم شاید
دارم خیال میکنم بهشت کربلاست
و ابالفضل هرروز تمامِ مارا سیراب میکند
بیآنکه دستی نداشته باشد
بیآنکه علقمهای باشد
دارم خیال میکنم بهشت
تکثیرِ قطعهای از جهانِ ماست
بیشمشیر و خون
بیتیر و عمود
تکثیرِ کربلایی بدون شمر
#علیرضا_رضایی
- ۳۲۱
- ۳۰ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط