دستهایش را بلند کرد

دست‌هایش را بلند کرد
سیراب به خیمه‌ها رسید
مشکی به سیکنه داد که آب
غوغایِ درون خیمه را تمام کرد
این بار رباب می‌خندد
رقیه خوشحال است
و عمودِ هیچ خیمه‌ای نمی‌افتد
دارم فکر می‌کنم اگر
دارم فکر می‌کنم شاید
دارم خیال می‌کنم بهشت کربلاست
و ابالفضل هرروز تمامِ مارا سیراب می‌کند
بی‌آنکه دستی نداشته باشد
بی‌آنکه علقمه‌ای باشد
دارم خیال می‌کنم بهشت
تکثیرِ قطعه‌ای از جهانِ ماست
بی‌شمشیر و خون
بی‌تیر و عمود
تکثیرِ کربلایی بدون شمر

#علیرضا_رضایی
دیدگاه ها (۱)

چگونه باید باور کنم که این تن ساقی ست؟که این بنای رشادت ، بن...

آب را گل نکنید ...شاید از دور #علمدار_حسین ، مشک طفلان بــر ...

مهر" را بر سر "آبان" بگذار "مهربان" می گردد.من تو را با همه ...

از شیر خواره ای به همه شیرخوارگان...آغوش گرم مادرتان نوش جان...

You must love me... P9

او چهار فرزند داد…اما دلش فقط یک نام را صدا می‌زد: حسینگفتند...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط