پارت
پارت ۵
دوربین
صدا
حرکت
ساعت ۸ صبح بود که بیدار شدی دیدی دازای برات صبحونه درست کرده نشستی سر میز و گفتی:اوهایو(صبح بخیر)دازای:اوهایو
دازای صبحونه رو گذاشت جلوت گفتی:این چیه؟ دازای:پنکیکه،تا حالا نخوردی؟
سری به نشانه نه تکون دادی
دازای:خب امتحانش کن.مطمعنم خوشت میاد. تو یکم ازش خوردی در یک صدم ثانیه چشمات برق زد به دازای نگاه کردی بعد به پنکیک ها با قيافه ای کیوت تند تند پنکیک ها رو میزاشتی دهنت دازای خنده اش گرفته بود دازای به نظرش تو اون حالت خیلی گوگولی بودی
[بعد خوردن صبحونه]
دازای:میگم دوس داری امروز بریم خرید
یومی:ها؟
دازای:بریم برات لباس و وسایل بگیریم
یومی: ب.باشه
[تو پاساژ]
یومی که دنبال راه فرار بود ولی بخاطر چویا نمیتونست کاری کنه(چویا هم باهاتون اومده بود)رفتید این ور اون ور به یه پاساژ رسیدید چویا حواسش نبود دازای یه لباس رو برداشت که بهت نشون بده دید نیستی چویا گفت:یومی کو؟دازای:چمیدونم،فک کنم فرار کرد،،،چویا:چیییییییی؟مردک احمق،،دازای:بهتره قبل از اینکه دور نشده بری دنبالش
چویا با عصبانیت میرود دازای تلفنش رو نگاه میکنه و میره
[از زبان یومی ]
تا تونستم دوییدم دیگه نمیتونم به خودم که اومدم دیدم تو یه خرابه ام خیلی از اونجا میترسیدم رفتم یه گوشه نشستم و زانوهامو بغل کردم نمیدم چرا ولی از اینکه فرار کردم پشیمونم چرا به دازای فکر میکنم واقعا نمیدونم
.......
تا پارتی بعد ما را دنبال کنید
دوربین
صدا
حرکت
ساعت ۸ صبح بود که بیدار شدی دیدی دازای برات صبحونه درست کرده نشستی سر میز و گفتی:اوهایو(صبح بخیر)دازای:اوهایو
دازای صبحونه رو گذاشت جلوت گفتی:این چیه؟ دازای:پنکیکه،تا حالا نخوردی؟
سری به نشانه نه تکون دادی
دازای:خب امتحانش کن.مطمعنم خوشت میاد. تو یکم ازش خوردی در یک صدم ثانیه چشمات برق زد به دازای نگاه کردی بعد به پنکیک ها با قيافه ای کیوت تند تند پنکیک ها رو میزاشتی دهنت دازای خنده اش گرفته بود دازای به نظرش تو اون حالت خیلی گوگولی بودی
[بعد خوردن صبحونه]
دازای:میگم دوس داری امروز بریم خرید
یومی:ها؟
دازای:بریم برات لباس و وسایل بگیریم
یومی: ب.باشه
[تو پاساژ]
یومی که دنبال راه فرار بود ولی بخاطر چویا نمیتونست کاری کنه(چویا هم باهاتون اومده بود)رفتید این ور اون ور به یه پاساژ رسیدید چویا حواسش نبود دازای یه لباس رو برداشت که بهت نشون بده دید نیستی چویا گفت:یومی کو؟دازای:چمیدونم،فک کنم فرار کرد،،،چویا:چیییییییی؟مردک احمق،،دازای:بهتره قبل از اینکه دور نشده بری دنبالش
چویا با عصبانیت میرود دازای تلفنش رو نگاه میکنه و میره
[از زبان یومی ]
تا تونستم دوییدم دیگه نمیتونم به خودم که اومدم دیدم تو یه خرابه ام خیلی از اونجا میترسیدم رفتم یه گوشه نشستم و زانوهامو بغل کردم نمیدم چرا ولی از اینکه فرار کردم پشیمونم چرا به دازای فکر میکنم واقعا نمیدونم
.......
تا پارتی بعد ما را دنبال کنید
- ۲.۲k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط