-پیوند عشق و نفرت-
-پیوند عشق و نفرت-
-۴- ا/د: ببین ا/ت... من دیروز رفته بودم بیمارستان ملاقات داداشم که تصادف کرده. که یهو کوکو رو دیدم.
ا/ت: یعنی کوکو مریضه؟؟ چیزیش شده بود؟؟
ا/د: ا/ت تو خیلی ساده لوحی. اولش گفتم شاید مریض شده و حالش بده که اومده اینجا. ولی بعدش دیدم با گریه از اتاق یه مریضی اومد بیرون. داداش منم تو اون اتاق بستری شده. رفتم پیش داداشم که دیدم دو نفر فقط توی اتاق بستری هستن...
ا/ت: خب شاید فامیلی کسی بوده...
ا/د: دلم می خواد بابت این ساده لوحی خفت کنم. هارونا سان تو اون اتاق بستری بود...
ا/ت: چ...چی...د...دا...داری میگی...
ا/د: بعدش با هارونا سان حرف زدم. گفتم چی شده و اینا که کوکو سان داشت گریه می کرد. بهم گفت قلبش مشکل داره. و باید قلبش رو پیوند بزنه وگرنه زنده نمی مونه. ولی کسی نیست که قلبش رو به اون اهدا کنه...
ا/ت: بلند شد* من همین الان میرم پیش کوکو
ا/د: و... وایسا کجا میری
ا/ت: می خوام ببینم چرا منو انقد بازی میده...
-۴- ا/د: ببین ا/ت... من دیروز رفته بودم بیمارستان ملاقات داداشم که تصادف کرده. که یهو کوکو رو دیدم.
ا/ت: یعنی کوکو مریضه؟؟ چیزیش شده بود؟؟
ا/د: ا/ت تو خیلی ساده لوحی. اولش گفتم شاید مریض شده و حالش بده که اومده اینجا. ولی بعدش دیدم با گریه از اتاق یه مریضی اومد بیرون. داداش منم تو اون اتاق بستری شده. رفتم پیش داداشم که دیدم دو نفر فقط توی اتاق بستری هستن...
ا/ت: خب شاید فامیلی کسی بوده...
ا/د: دلم می خواد بابت این ساده لوحی خفت کنم. هارونا سان تو اون اتاق بستری بود...
ا/ت: چ...چی...د...دا...داری میگی...
ا/د: بعدش با هارونا سان حرف زدم. گفتم چی شده و اینا که کوکو سان داشت گریه می کرد. بهم گفت قلبش مشکل داره. و باید قلبش رو پیوند بزنه وگرنه زنده نمی مونه. ولی کسی نیست که قلبش رو به اون اهدا کنه...
ا/ت: بلند شد* من همین الان میرم پیش کوکو
ا/د: و... وایسا کجا میری
ا/ت: می خوام ببینم چرا منو انقد بازی میده...
۱۴.۹k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.