-پیوند عشق و نفرت-
-پیوند عشق و نفرت-
-۳- ا/ت: کوکو مطمئن باشم که دیگه ولم نمی کنی؟
کوکو: البته، دیگه ولت نمی کنم
بعدش کوکو دستم رو کشید و منو پرت کرد تو بغلش. چه حس خوبی داره که باز برگردم پیشش. وایسا ببینم؛ این چه کاری بود کردم!؟
برگشتم پیشش؟ چرا؟ مگه منو ول نکرده بود؟
چه سوال احمقانه ای، معلومه، من عاشقشم. من عاشق کوکو شدم.
خودمو بیشتر تو بغلش جا کردم.
کوکو: حالا میای پیش من زندگی کنی؟
ا/ت: اوهوم
کوکو: افرین بیب
ا/ت: راستی کوکو، از هارونا سان جدا شدی؟
کوکو: ا...اره
ا/ت: لحنت مشکوک بود ها
کوکو: بخدا جدا شدم ازش
* دو هفته بعد از زبان ا/ت *
لباسم رو پوشیدم و حاضر شدم که برم سر کار. از وقتی برگشتم پیش کوکو دیگه خدمتکار اونجا نیستم و الان منشی کوکوام، البته کوکو یک ساعت زودتر از من میره شرکت. ماشینم رو روشن کردم و رفتم سمت محل کارم. تقریبا رسیده بودم که یهو دوستم زنگ زد بهم.
ا/د: ا/ت، خوبی ؟؟
ا/ت: اره ، چطور؟
ا/د: زود بیا کافه ی کنار خونم. یه خبر خیلی مهم دارم برات.
ا/ت: چیشده ا/د؟؟ کوکو عصبانی میشه اگه دیر برم.
ا/د: فقط بیا اونجا. *قطع کرد*
ا/ت: ا...الو؟؟ قطع کردی؟؟
سریع رفتم سمت کافه...
* از زبان ا/ت، تو کافه *
وقتی رسیدم کافه خیلی خلوت بود. یه جو بدی داشت. ا/د رو گوشه ی کافه دیدم و رفتم سمتش.
ا/ت: سلااام. خوبی؟ چرا انقد پریشونی؟؟
ا/د: ا...ا/ت... ببین اروم باش...
ا/ت: دختر داری نگرانم می کنی. زود باش بگو.
ا/د: ببین ا/ت...
-۳- ا/ت: کوکو مطمئن باشم که دیگه ولم نمی کنی؟
کوکو: البته، دیگه ولت نمی کنم
بعدش کوکو دستم رو کشید و منو پرت کرد تو بغلش. چه حس خوبی داره که باز برگردم پیشش. وایسا ببینم؛ این چه کاری بود کردم!؟
برگشتم پیشش؟ چرا؟ مگه منو ول نکرده بود؟
چه سوال احمقانه ای، معلومه، من عاشقشم. من عاشق کوکو شدم.
خودمو بیشتر تو بغلش جا کردم.
کوکو: حالا میای پیش من زندگی کنی؟
ا/ت: اوهوم
کوکو: افرین بیب
ا/ت: راستی کوکو، از هارونا سان جدا شدی؟
کوکو: ا...اره
ا/ت: لحنت مشکوک بود ها
کوکو: بخدا جدا شدم ازش
* دو هفته بعد از زبان ا/ت *
لباسم رو پوشیدم و حاضر شدم که برم سر کار. از وقتی برگشتم پیش کوکو دیگه خدمتکار اونجا نیستم و الان منشی کوکوام، البته کوکو یک ساعت زودتر از من میره شرکت. ماشینم رو روشن کردم و رفتم سمت محل کارم. تقریبا رسیده بودم که یهو دوستم زنگ زد بهم.
ا/د: ا/ت، خوبی ؟؟
ا/ت: اره ، چطور؟
ا/د: زود بیا کافه ی کنار خونم. یه خبر خیلی مهم دارم برات.
ا/ت: چیشده ا/د؟؟ کوکو عصبانی میشه اگه دیر برم.
ا/د: فقط بیا اونجا. *قطع کرد*
ا/ت: ا...الو؟؟ قطع کردی؟؟
سریع رفتم سمت کافه...
* از زبان ا/ت، تو کافه *
وقتی رسیدم کافه خیلی خلوت بود. یه جو بدی داشت. ا/د رو گوشه ی کافه دیدم و رفتم سمتش.
ا/ت: سلااام. خوبی؟ چرا انقد پریشونی؟؟
ا/د: ا...ا/ت... ببین اروم باش...
ا/ت: دختر داری نگرانم می کنی. زود باش بگو.
ا/د: ببین ا/ت...
۲۴.۳k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.