فیک

#فیک
#نوازش_باد
Part⁵⁰

^جیمین...ا/ت
کنارش زدم رفتم سمت دکتر
_د..کتر کازوها چی میگه!اگه فقط بچه سقط شده اشکال نداره فقط بگید ا/ت کجاست
@توی اون اتاق

به سمت اتاقی ک گفته بود حمله ور شدم درو ک باز کردم مادر ا/ت با گریه ی سفیدی ک آروم میکشید روی صورت ا/ت رو دیدم

با دو رفتم سمت مادر ا/ت دستشو گرفتم و با گریه و داد گفتم
_چرا دارب روی ا/ت پارچه میکشی؟ا/ت نمرده!فقط بچه مرده همین

چندتا دکتر اومدن سمتم دستمو گرفتن و کشون کشون میکشیدن و از ا/ت دور میکردن
_ولم کنیدددد..ترو خدا..

مادرش به سمت ا/ت رفت و پارچه رو آروم آروم داشت می‌کشید روی ا/ت

_نهههههههه...نندازید روی ا/تتت...ا/ت نمرده من میدونم...فقط یکم خوابش میاد...نکنین وللم کنید...بیدار شوووو

با گریه و داد میگفتم ولی ا/ت تکونی نمیخوره
نمیخواستم باور کنم از دستش دادم من از دستش ندادممم
/ت دخترم منو ببخش

با گریه آروم سر ا/ت رو بوسید و کامل پارچه  رو کشید
_نهههه
بی حال شده بودم همه تقریبا ده دیقه گریه کردن
ک به همه اعلام کردم میخام با ا/ت تنها باشم

همه رفتن بیرون و من آروم به سمت ا/ت رفتم

_چشماتو وا نمیکنی؟نمیخای من چشماتو ببینم؟
پارچه رو از روی صورتش کنار زدم
_هنوز قهری باهام؟من دیگه نمیخام بچمون سقط شه ولی تو بیدار شو جان من بیدار شو

میگفتم ولی ا/ت توی خواب عمیقش فرو رفته بود
دیدگاه ها (۴۵)

#فیک#نوازش_بادPart⁵¹فکری به زهنم رسید_دکترررررررر دکتر با عج...

#فیک#نوازش_باد Part⁵²۱روز گذشته  ولی ا/ت هنوز بی جون افتاده ...

#فیک #نوازش_باد Part⁴⁹فردای اون روزچشمامو به سختی باز کردمکا...

#فیک #نوازش_باد Part⁴⁸پلیسا میگفتن باید وایسیم تا آمبولانس ب...

شوهر دو روزه. پارت۷۸

مرگ بی پایان پارت ۳۱

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁹چند روزی گذشته بود.... همه درگیر پیدا کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط