فیک
#فیک
#نوازش_باد
Part⁴⁹
فردای اون روز
چشمامو به سختی باز کردم
کازوها با گریه بالا سرم بود یکم ک سرمو چرخوندم نامجون رو بیهوش رو تخت دیدم
_ک.. کا...کازوها
*جبمینننن بیدار شدی؟حالت خوبه؟
سریع اشکشو پاک کرد ک نبینم گریه کرده
_اره خوبم
با یاد آوری ا/ت...
_کا.. کازوها ا/ت خوبه؟
یهو کازوها زد زیر گریه
_کازوها چی شده!
*جیمین من..من
نتونست ادامه بده بدون اینکه بهم فرصت بده جوابشو بده رفت بیرون عصبی سرم توی دستمو در آوردم و رفتم بیرون
دکتر با عجله به همراه کازوها اومد سمتم
@چرا بلند شدید براتون خوب نیست اقا
_زنم.. زنم کجاست!
@من
یهو کازوها با گریه اومد بغلم
با تعجب با دستهای بی جون ک کنارم افتاده بود داشتم نگاهش میکردم
*جی.....جیمین..ت..تسلیت..میگم
چ حرفی بود؟
این حرف کافی بود تا حس مرگ چند ثانیه ای را حس کنم
_چی میگی کازوها
#نوازش_باد
Part⁴⁹
فردای اون روز
چشمامو به سختی باز کردم
کازوها با گریه بالا سرم بود یکم ک سرمو چرخوندم نامجون رو بیهوش رو تخت دیدم
_ک.. کا...کازوها
*جبمینننن بیدار شدی؟حالت خوبه؟
سریع اشکشو پاک کرد ک نبینم گریه کرده
_اره خوبم
با یاد آوری ا/ت...
_کا.. کازوها ا/ت خوبه؟
یهو کازوها زد زیر گریه
_کازوها چی شده!
*جیمین من..من
نتونست ادامه بده بدون اینکه بهم فرصت بده جوابشو بده رفت بیرون عصبی سرم توی دستمو در آوردم و رفتم بیرون
دکتر با عجله به همراه کازوها اومد سمتم
@چرا بلند شدید براتون خوب نیست اقا
_زنم.. زنم کجاست!
@من
یهو کازوها با گریه اومد بغلم
با تعجب با دستهای بی جون ک کنارم افتاده بود داشتم نگاهش میکردم
*جی.....جیمین..ت..تسلیت..میگم
چ حرفی بود؟
این حرف کافی بود تا حس مرگ چند ثانیه ای را حس کنم
_چی میگی کازوها
۱۱.۰k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.