ازدواج اجبارب
#پارت26
مادر جیمین : سلاممم
پدر جیمین : سلام عروس گلم
چقد خوشتیپ شدی
ات : سلام...ممنون...
یونا : س..سلام
ات : سلام ..
پدر جیمین : بیا بشین دخترم ...
ات : ممنون ..
جیمین : پاشو چای بیار مگه نمیبینی مهمون امده ؟
ات : ب..باشه..
ات رفت میوه و چای اورد
و تعارف کرد
ات : بفرمایید ...وردارید ...
یونا وردار ...
جیمین : یونا خالت نیست که یونا خانم این خونه میخاد بشه باید خانم صداش کنی ..
لینا : جیمین بس کن ..
پدر جیمین : الان وقتش نیست پسرم ...
جیمین: اتفاقا خیلیم وقتشه ..
این ه..رزه اومده تو زندگیه من
همچیمو خراب کرده
نمیذاره من با دوست دخترم راحت باشم
یونا پیش این هرزه معذب میشه
خودشو زده به مظلومیت ..
لینا : جیمین...بسته...بسته...بستهههه...( با داد )
چیه ؟
ها ؟
دوست داری انقدر تحقیرش کنی ؟
هاااا ؟
دوست داری ؟
مننمیفهممم
یه ادم چقدر میتونه سنگدل باشه ...
اگه دوستش نداری طلاقش بده
پرا انقدر عذابش میدی ؟( با داد و گریه.)
جیمین : حیح ؟ فکر کردی من دوست دارم با این ه..رزه زندگی کنم ؟
کی دوست داره با این زیر خواب زندگیکنه ؟
من فقط به اصرار مامان بابا با این هرزه ازدواج کردم ...خودشو خیلی دسته بالا میگیره
نمیدونه از اول یه ه..رزه بوده فقط ..
زیر..خواب بیشتر نیست ( با داد )
ات با گریه بدو بدو رفت بالا ...
جیمین : خانم اشکش در اومد ...
لینا : نه انتظار داری بیاد برات برقصه ؟
انقد تحقیرش میکنی ؟
یونا : ایش چقد لوسهه😏
لینا : تو زر نزن کصخول ..
جیمین : دهنتو ببند لینا
پدر جیمین : لازم بود انقدر پیش بری ؟
اگه اینطوری پیش بری کاری میکنم...
مادر جیمین : سلاممم
پدر جیمین : سلام عروس گلم
چقد خوشتیپ شدی
ات : سلام...ممنون...
یونا : س..سلام
ات : سلام ..
پدر جیمین : بیا بشین دخترم ...
ات : ممنون ..
جیمین : پاشو چای بیار مگه نمیبینی مهمون امده ؟
ات : ب..باشه..
ات رفت میوه و چای اورد
و تعارف کرد
ات : بفرمایید ...وردارید ...
یونا وردار ...
جیمین : یونا خالت نیست که یونا خانم این خونه میخاد بشه باید خانم صداش کنی ..
لینا : جیمین بس کن ..
پدر جیمین : الان وقتش نیست پسرم ...
جیمین: اتفاقا خیلیم وقتشه ..
این ه..رزه اومده تو زندگیه من
همچیمو خراب کرده
نمیذاره من با دوست دخترم راحت باشم
یونا پیش این هرزه معذب میشه
خودشو زده به مظلومیت ..
لینا : جیمین...بسته...بسته...بستهههه...( با داد )
چیه ؟
ها ؟
دوست داری انقدر تحقیرش کنی ؟
هاااا ؟
دوست داری ؟
مننمیفهممم
یه ادم چقدر میتونه سنگدل باشه ...
اگه دوستش نداری طلاقش بده
پرا انقدر عذابش میدی ؟( با داد و گریه.)
جیمین : حیح ؟ فکر کردی من دوست دارم با این ه..رزه زندگی کنم ؟
کی دوست داره با این زیر خواب زندگیکنه ؟
من فقط به اصرار مامان بابا با این هرزه ازدواج کردم ...خودشو خیلی دسته بالا میگیره
نمیدونه از اول یه ه..رزه بوده فقط ..
زیر..خواب بیشتر نیست ( با داد )
ات با گریه بدو بدو رفت بالا ...
جیمین : خانم اشکش در اومد ...
لینا : نه انتظار داری بیاد برات برقصه ؟
انقد تحقیرش میکنی ؟
یونا : ایش چقد لوسهه😏
لینا : تو زر نزن کصخول ..
جیمین : دهنتو ببند لینا
پدر جیمین : لازم بود انقدر پیش بری ؟
اگه اینطوری پیش بری کاری میکنم...
۷۱.۷k
۲۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.