ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
#پارت25
من ات رو دوست ندارم
نمیدونم چرا فکر میکنید حال اون ه..رزه برام مهمه
اون فقط یه زیر خواب برای دیگرانه
که خودشو زده به مظلومیت
دکتر : به هر حال هرچیم باشه ایشون زن شماست و باید بیشتر مراقبش باشید
جیمین : حرفتو زدی برو ...افرین...
پولتم میگم خدمتکارا بیارن .
دکتر : خدانگهدار ..
جیمین رفت تو درم بست ..
یونا : اوپا...اوپا...درو ...نبند...اوپا...
جیمین : عهههه
یونا : اوپا با خوانوادت اومدیم دیدنت ..
مادر جیمین : با عروس گلمون اومدید دیدنت پسرم
لینا : سلام...
جیمین : سلام...بیاید تو ...خوش امدید ...
خوانواده جیمین رفتن تو
---------------------------------
یونا : اوپا...اوپا...ات..کجاست..
مادر جیمین : عههه..عروس گلم اسم اون ه..رزه رو نیار
بابای جیمین : چیزی که بهت گفتم چی شد ؟
جیمین : من نمیخام از اون هرزه بچه دار شم
من میخام از یونا بچه دار شم ..
یونا : وایی...اوپا...😭❤️
مادر جیمین :
اون فقط یه هرزه است که فقط خوشگلی داره
به درد هیچی نمیخوره .
پدر جیمین : موافقم باهات ..
ولی هرچی باشه اون عروس اصلیمونه
پس باید از اون بچه دار شه ..
مادر جیمین : پس باید ازمایش بده ...
الان خودش کجاست ؟
جیمین : خوابیده ...
یونا : حیح...
لینا : من میرم پیشش...
یونا : ایشششه😏
------------------------
ات ویو :
لینا : تق...تق...تق..
ات : حق...بله...بیا تو..
لینا : ات..خوشگلم..چرا داری گریه میکنی اخه قشنگم ؟
حیف نیست اشکای خوشگلتو بخاطر داداشمو اون یونا هدر بدی ؟
ات : چرا زندگی من انقد داغونه ؟
چرا هیچکس منو دوست نداره
چرا همه باهم من رفتارن
حق..حق...خدایا...مگه...من...چهگناهی کردم...حق..حق..
لینا: عههه.
نبینم اینارو بگیا
اگه کسیم دوستت نداشته باشه
منو دخترا انقد دوستت داریم که نگو ...
اون جیمینم مطمعنم یه روزی عاشقت میشه
من داداشمو میشناسم ...
حالا هم دست و صورتتو یه اب بزن
یه لباس بپوش بیا پایین .
ات : میشه باهم بریم ؟ من خجالت میکشم 🥺
لینا : اره عزیزم ..
ات یه لباس شیک پوشید و یه میکاپ کرد و رفت پایین ..
مادر جیمین :
#پارت25
من ات رو دوست ندارم
نمیدونم چرا فکر میکنید حال اون ه..رزه برام مهمه
اون فقط یه زیر خواب برای دیگرانه
که خودشو زده به مظلومیت
دکتر : به هر حال هرچیم باشه ایشون زن شماست و باید بیشتر مراقبش باشید
جیمین : حرفتو زدی برو ...افرین...
پولتم میگم خدمتکارا بیارن .
دکتر : خدانگهدار ..
جیمین رفت تو درم بست ..
یونا : اوپا...اوپا...درو ...نبند...اوپا...
جیمین : عهههه
یونا : اوپا با خوانوادت اومدیم دیدنت ..
مادر جیمین : با عروس گلمون اومدید دیدنت پسرم
لینا : سلام...
جیمین : سلام...بیاید تو ...خوش امدید ...
خوانواده جیمین رفتن تو
---------------------------------
یونا : اوپا...اوپا...ات..کجاست..
مادر جیمین : عههه..عروس گلم اسم اون ه..رزه رو نیار
بابای جیمین : چیزی که بهت گفتم چی شد ؟
جیمین : من نمیخام از اون هرزه بچه دار شم
من میخام از یونا بچه دار شم ..
یونا : وایی...اوپا...😭❤️
مادر جیمین :
اون فقط یه هرزه است که فقط خوشگلی داره
به درد هیچی نمیخوره .
پدر جیمین : موافقم باهات ..
ولی هرچی باشه اون عروس اصلیمونه
پس باید از اون بچه دار شه ..
مادر جیمین : پس باید ازمایش بده ...
الان خودش کجاست ؟
جیمین : خوابیده ...
یونا : حیح...
لینا : من میرم پیشش...
یونا : ایشششه😏
------------------------
ات ویو :
لینا : تق...تق...تق..
ات : حق...بله...بیا تو..
لینا : ات..خوشگلم..چرا داری گریه میکنی اخه قشنگم ؟
حیف نیست اشکای خوشگلتو بخاطر داداشمو اون یونا هدر بدی ؟
ات : چرا زندگی من انقد داغونه ؟
چرا هیچکس منو دوست نداره
چرا همه باهم من رفتارن
حق..حق...خدایا...مگه...من...چهگناهی کردم...حق..حق..
لینا: عههه.
نبینم اینارو بگیا
اگه کسیم دوستت نداشته باشه
منو دخترا انقد دوستت داریم که نگو ...
اون جیمینم مطمعنم یه روزی عاشقت میشه
من داداشمو میشناسم ...
حالا هم دست و صورتتو یه اب بزن
یه لباس بپوش بیا پایین .
ات : میشه باهم بریم ؟ من خجالت میکشم 🥺
لینا : اره عزیزم ..
ات یه لباس شیک پوشید و یه میکاپ کرد و رفت پایین ..
مادر جیمین :
۱۰۹.۶k
۲۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.