منفقطدآرمآزمایشمکنم
مـنـفـقــطـدآرمـــآزمــایــشـღمــےکـنـمـღ
باد ملایمی لای موهای مشکی تاکاکو میپیچید. نور خورشید از لای شاخ و برگ درختها میتابید و هالهای طلایی دورش ایجاد کرده بود. شیکادای کنارش روی نیمکت پارک نشسته بود، ابروهایش کمی در هم رفته بود، اما گوشه لبش یک لبخند کوچک بازی میکرد.
"تاکاکو: از دستم ناراحت شدی؟ ببخشید که تلفن رو روت قطع کردم و جواب پیامات رو ندادم." صدایش کمی لرزان بود، ترکیبی از نگرانی و شیطنت.
شیکادای نگاهش را از آسمان آبی به تاکاکو برگرداند. "او پس کارات واسه این بود؟" صدایش آرام اما لحنش تمسخرآمیز بود. "وای آره دختر کوچولو کارت خیلی بد بود." و بعد با دستش موهای او را نوازش کرد. این حرکت برخلاف ظاهر آرامش، حسی از مالکیت و محبت را در خود داشت.
تاکاکو دهان باز کرد تا چیزی بگوید، اما شیکادای با انگشتش روی لبش، او را ساکت کرد. "هیس، هنوز تموم نشده."
شیکادای بخشی از موهای مشکی تاکاکو را در دستانش گرفت، بالا آورد و بوسهای نرم روی آنها زد. تاکاکو با چشمانی که برق شیطنت در آنها میدرخشید، نگاهش کرد.
"پس واسه همین بود انقدر سرد و عجیب رفتار میکردی؟" شیکادای زمزمه کرد. "عجب بدبختی ای..." و بعد دهانش را نزدیک گوش تاکاکو برد. نفسش روی پوست گردنش لرزید و زمزمهای شیرین در گوشش پیچید: "تو واقعا نمیدونی با قلبم چیکار میکنی... شاید هم میدونی و شیطنت از خودته؟"
تاکاکو پوزخندی زد، پوزخندی که نشان از رضایت داشت. "شاید...شاید هم دارم از عکسالعملت لذت میبرم."
شیکادای چشمانش را تنگ کرد. این دختر درست مثل یه معمای پیچیده بود، و او عاشق حل کردن این معما بود.
"خب حالا چی؟ میخوای تا کی منو آزار بدی؟" شیکادای ابرویی بالا انداخت.
"آزار؟ کی گفته دارم آزارت میدم؟" تاکاکو با لحن معصومی گفت، درست مثل اینکه هیچ چیز نمی داند. "من فقط... دارم آزمایش می کنم."
شیکادای به خنده افتاد. تاکاکو همیشه همینطوری بود. پر از سورپرایز و شیطنت های غیرقابل پیش بینی. "خب، آزمایش هات رو ادامه بده. فقط بدون، این قلب منم خیلی بازیگوشه." و در آخر یک چشمک شیطنت آمیز به تاکاکو زد.
***
احساس میکنم شیکادای خیلی جنتلمنه🎀
باد ملایمی لای موهای مشکی تاکاکو میپیچید. نور خورشید از لای شاخ و برگ درختها میتابید و هالهای طلایی دورش ایجاد کرده بود. شیکادای کنارش روی نیمکت پارک نشسته بود، ابروهایش کمی در هم رفته بود، اما گوشه لبش یک لبخند کوچک بازی میکرد.
"تاکاکو: از دستم ناراحت شدی؟ ببخشید که تلفن رو روت قطع کردم و جواب پیامات رو ندادم." صدایش کمی لرزان بود، ترکیبی از نگرانی و شیطنت.
شیکادای نگاهش را از آسمان آبی به تاکاکو برگرداند. "او پس کارات واسه این بود؟" صدایش آرام اما لحنش تمسخرآمیز بود. "وای آره دختر کوچولو کارت خیلی بد بود." و بعد با دستش موهای او را نوازش کرد. این حرکت برخلاف ظاهر آرامش، حسی از مالکیت و محبت را در خود داشت.
تاکاکو دهان باز کرد تا چیزی بگوید، اما شیکادای با انگشتش روی لبش، او را ساکت کرد. "هیس، هنوز تموم نشده."
شیکادای بخشی از موهای مشکی تاکاکو را در دستانش گرفت، بالا آورد و بوسهای نرم روی آنها زد. تاکاکو با چشمانی که برق شیطنت در آنها میدرخشید، نگاهش کرد.
"پس واسه همین بود انقدر سرد و عجیب رفتار میکردی؟" شیکادای زمزمه کرد. "عجب بدبختی ای..." و بعد دهانش را نزدیک گوش تاکاکو برد. نفسش روی پوست گردنش لرزید و زمزمهای شیرین در گوشش پیچید: "تو واقعا نمیدونی با قلبم چیکار میکنی... شاید هم میدونی و شیطنت از خودته؟"
تاکاکو پوزخندی زد، پوزخندی که نشان از رضایت داشت. "شاید...شاید هم دارم از عکسالعملت لذت میبرم."
شیکادای چشمانش را تنگ کرد. این دختر درست مثل یه معمای پیچیده بود، و او عاشق حل کردن این معما بود.
"خب حالا چی؟ میخوای تا کی منو آزار بدی؟" شیکادای ابرویی بالا انداخت.
"آزار؟ کی گفته دارم آزارت میدم؟" تاکاکو با لحن معصومی گفت، درست مثل اینکه هیچ چیز نمی داند. "من فقط... دارم آزمایش می کنم."
شیکادای به خنده افتاد. تاکاکو همیشه همینطوری بود. پر از سورپرایز و شیطنت های غیرقابل پیش بینی. "خب، آزمایش هات رو ادامه بده. فقط بدون، این قلب منم خیلی بازیگوشه." و در آخر یک چشمک شیطنت آمیز به تاکاکو زد.
***
احساس میکنم شیکادای خیلی جنتلمنه🎀
- ۱.۵k
- ۰۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط