ادام سناریودازااوسامو

ادامــہ‌ سـنـاریـو‌دازاے‌اوسـامـو
دازای:اگه میخوای دردت نیاد..دختره خوبی باش
هیکاری:مظلوم*
دازای:پوزخند..گود گرل
دازای سرش رو تو گردن هیکاری فرو کرد که باعث شد لزره ای به تنه هیکاری بیوفته...و صورتش رو به گردن سفید هیکاری میمالید و میخواس جای مناسب واسه وارد کردن دندون هایش رو پیدا کنه در اخر به سرشونه هیکاری رسید و نیش هاشو اونجا فرو کرده..هیکاری اهی از درد کشید و دازای بی توجه با بی رحمی خونش رو می مکید..واسه دازای مهم نبود...نه ناله های هیکاری نه اتفاق بعدش البته نه تا وقتی که هیکاری رو بهش تو بغل خودش دید..ظاهرا اوسامو سان زیاده روی کرده بود..البته همیشه همین بوده..حالا چطور جون اون دختر براش مهم شده؟کی میدونه؟ولی خب حداقل هیکاری بالاخره تونست خوشبختی رو حس کنه..چجوری؟سادست...بعد از میکیده شدن خونه هیکاری توسط دازای...که مجب شد هیکاری هم به خوناشام تبدیل بشه دازای به دلیلی که شاید فقط خودش بدونه اونو به عمارتش برد و اون رو اونجا به کار مشغول کرد
و بعد از چند وقت..هیکاری اول تبدیل به ملکه قلب دازایو بعد تبدیل به ملکه امارتش شد!
دیدگاه ها (۱۷)

مادر شوهر جون!درود!تکپارتی کوتاه..وقتی بعد ماموریت تو جنگل م...

مـنـ‌فـقــطـ‌دآرمـــ‌آزمــایــشـღمــےکـنـمـღباد ملایمی لای م...

سـنـاریـو‌دازاے‌اوسـامـوخب،سلام به همه من هیکاری هستم..معنیه...

HENTAI :: SUKUKU

شبی ک ولم کردی...اون شب بارون میبارید...یوری با قیافه ای شوک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط