واسه تموم پیگیریاتون مرسی❤ ️😄
واسه تموم پیگیریاتون مرسی❤ ️😄
بهار💜
کار هر روزم شده بود اس ام اس بازی با میثم و رفتن به خونه ندا
و ساعتها با میثم حرف میزدم اما تنها حرفی ک همیشه بهم میگفت این بود بهار دوستت دارم اما برای ازدواج با من فکر نکن فقط دوستی....
اینقد به میثم وابسته بودم ک حرفشو قبول کردم و فقط دوستی تا زمان ازدواجمون... با خودم فک میکردم هیچوقت قبل میثم ازدواج نمیکنم
و میثم کارای انتقالی کارشو انجام داده بود و توی شهر خودمون مشغول به کار شد
یکسالی بیشتر گذشت ک من با میثم در ارتباط بودم و تموم دیدارمون تو خونشون بود فقط یه چند باری پارک و رستوران رفتیم چون میثم تمایلی نداشت ک زیاد بیرون بریم میگف کسی میبینمتمون شر میشه منم برام زیاد مهم نبود... همه چی خیلی بود فقط از تنها چیزی ک میترسیدم ازدواج میثم بود
چند روزی بود ک میثم سرد برخورد میکرد ازش میپرسیدم چیزی نمیگفت
#سرگذشت #رمان #داستان
بهار💜
کار هر روزم شده بود اس ام اس بازی با میثم و رفتن به خونه ندا
و ساعتها با میثم حرف میزدم اما تنها حرفی ک همیشه بهم میگفت این بود بهار دوستت دارم اما برای ازدواج با من فکر نکن فقط دوستی....
اینقد به میثم وابسته بودم ک حرفشو قبول کردم و فقط دوستی تا زمان ازدواجمون... با خودم فک میکردم هیچوقت قبل میثم ازدواج نمیکنم
و میثم کارای انتقالی کارشو انجام داده بود و توی شهر خودمون مشغول به کار شد
یکسالی بیشتر گذشت ک من با میثم در ارتباط بودم و تموم دیدارمون تو خونشون بود فقط یه چند باری پارک و رستوران رفتیم چون میثم تمایلی نداشت ک زیاد بیرون بریم میگف کسی میبینمتمون شر میشه منم برام زیاد مهم نبود... همه چی خیلی بود فقط از تنها چیزی ک میترسیدم ازدواج میثم بود
چند روزی بود ک میثم سرد برخورد میکرد ازش میپرسیدم چیزی نمیگفت
#سرگذشت #رمان #داستان
۳۴.۸k
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.