فیک لینو پارت

فیک لینو پارت۱۱

ویو هانا
با بغض رفتم تو اتاقم و فقط گریه کردم و عصبانی بودم که چشمام سنگین شد و خوابم برد وقتی بیدار شدم صبح شده بود با قیافه بی حال رفتم پایین سر سفره و بدون هیچ حرفی صبحانه ام رو خوردم

_هانا دیشب کجا بودی خیلی نگرانت بودم
+فقط تو نگران بودی
هیچ حرفی هم نمیزنه
هانا: همینجوری بابام هی داشت سرم غر میزد و من هیچی نمیگفتم که عصبانی شدم و محکم زدم رو میز و بلند شدم

هانا: باشه میگم کجا بودم
دیروز خونه لینو یکی از امکلاسی هام بودم که تولدم رو برام جشن گرفته بودم
من تاحالا هیچ وقت تو شب تولدم ازت کتک نخوردم بابا
اصلا شماها میدونستین که دیشب تولدم بود ها نه نمیدونستین اصلا واستون مهم هم نبود*وقتی که این حرف رو میزنه یه قطره اشک از چشمش اروم پایین میاد و میره بالا تو اتاقش و گوشیش رو برمیداره و سریع یه هان زنگ میزنه و هان هم امون دقیقه برمیداره*(هان×هانا+)

×سلام بیبی
+سلام عشقم
×چیشده زنگ زدی
+دلم برات تنگ شده(بغض)
×هانا خوبی؟
+خونه ای
×نه توی پارکم
+همونجا بمون الان میام پیشت(بدون هیچ حرفی قطع میکنه)

ویو هانا
پارکی که هان اونجا بود خیلی نزدیک بود سریع لباس پوشیدم و دوییدم و رفتم پایین و از خونا رفتم بیرون و تاپارک دوییدم خیلی خلوت بود هیچکس نبود جلوتر یکی رو دیدم که اشنا بود فهمیدم هان از خوشحالی یه کوچولو بغضم گرفت و دوییدم سمتش و محکم بغلش کردم که اشکام سرازیر شد و گفتم

هانا: دلم برات هق تنگ شده بود
هان: هانا چرا داری گریه میکنی؟
هانا: هیچی هق دلم میخواست ببینمت
هان: فکر نکن من خرم بهم بگو چیشده
هانا:*همه چیز رو تعریف میکنه*
هان: اشکال نداره بیا بغلم
هانا:*میره بغلش و گریه میکنه*
هان: یاااا گریه نکن منم گریم میگیره🥺
هانا: هق دوست دارم🥺
هان: منم دوست دارم چاگی
بادستام صورتش رو قاب کردم و اشکاش رو پاک کردم و بوسه کوچیکی روی لباش گذاشتم و محکم بغلش کردم
دیگه گریه نکن باشه

هانا: باشه

ویو هیورین
هانا و هان که رفتن با لینو رفتم بالا و داشتم با لینو حرف میزدم که یهو بلندم کرد و بهم نگاه کرد
چیکار میکنی؟
بدون هیچ حرفی منو گذاش رو اپن لبش رو گذاشت رو لبام و محکم میبوسید منم همراهیش کردم و از رو اپن بلندم کرد و من رو برد تو اتاق و انداختم روی تخت و دوباره لباش رو گذاشت رو لبام

صبح
ویو هیورین
صبح با نوری توی چشمام بیدار شدم که دیدم لینو نیست رفتم پایین تو اشپزخونه اما اونجا هم نبود احتمالا رفته بود بیرون که یهو زنگ در خونه خورد فهمیدم لینو درو باز کردم اما لینو نبود زن همسایه بالایی بود

هیورین: سلام
+سلام من چوی اینسوک همسایه بالایی هستم
هیورین: بله خیلی خوشبختم
+میتونی یه لحظه به خونه من بیایی
هیورین: اره چرا که نه
+ممنون
دیدگاه ها (۰)

فیک لینو پارت ۱۲ویو هیورینرفتم بالا خونه خانم چوی کسی اونجا ...

سناریو استری کیدزوقتی فیلم ترسناک میبینید و میترسی و محکم بغ...

فیک لینو پارت۱۰هانا: منظورت چیهلینو: ما خودمون میدونستیم شما...

فیک لینو پارت۹ویو هیورینفهمیدم که واسه توپ اومده بود و توپ ر...

#مافیای_من #P2چانگبین:چی شده؟؟؟حالت خوبه؟؟؟بیا اینجا ببینمت«...

پارت 2🌟خب خلاصه بعد از اینکه صبحانه خوردم میا زنگ زد گوشیو ب...

#مافیای_من #P7برگشتم سمت هان ‍و دیدم داره گریه میکنهرفتم بغل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط