تکه ای یخ عاشق خورشید شد...
تکه ای یخ عاشق خورشید شد...
گفت ای خورشید من، برمن بتاب...
بی تو.از سرمای خود یخ میزنم...
میخورم درخود همیشه پیچ وتاب...
بانگاه و گرم و زیبایت بیا...
روزهایم.را کمی شاداب کن...
بوسه های نرم گرمت رافقط...
برسرو بر روی من پرتاب کن...
گفت خورشید، ای یخ زیبای من...
عمرتو اینگونه پر پر میشود...
دوستی بامن برایت خوب نیست...
عمرکوتاه تو کمتر میشود...
صحبت خورشید، یخ را آب کرد...
بیشتر آشفته و بی تاب کرد...
نور خورشید و هوای گرم، نه...
تکه یخ را گرمی "عشق" آب کرد
گفت ای خورشید من، برمن بتاب...
بی تو.از سرمای خود یخ میزنم...
میخورم درخود همیشه پیچ وتاب...
بانگاه و گرم و زیبایت بیا...
روزهایم.را کمی شاداب کن...
بوسه های نرم گرمت رافقط...
برسرو بر روی من پرتاب کن...
گفت خورشید، ای یخ زیبای من...
عمرتو اینگونه پر پر میشود...
دوستی بامن برایت خوب نیست...
عمرکوتاه تو کمتر میشود...
صحبت خورشید، یخ را آب کرد...
بیشتر آشفته و بی تاب کرد...
نور خورشید و هوای گرم، نه...
تکه یخ را گرمی "عشق" آب کرد
۱.۸k
۱۲ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.