از زاویه ی چشم های ِ تو می ترسم
از زاویه ی چشم های ِ تو می ترسم
زمانی که هذیان می گویم
تو تب می کنی
و دست های ِ من
با نقشه های عاشقانه اش می سوزد
فقط خدا می داند
دستمال های ِ گریه ام
چند درجه تو را لرزانده اند
و چند بار با ورقه های باطله مچاله شده ای
من معشوقی بدی هستم
معشوقی بدی
که کاغذهای ِ سفید دفترت را خط خطی می کند
و همیشه سوژه ای برای گریستن دارد
فکر می کنی
اگر دردهایم را با مدادهای رنگی بکشی
چیزی از سیاهی ِ مداد من کم می شود؟
این روزها خیال می کنی
عاشقی که شاعر است معشوق نیست! / سعید
زمانی که هذیان می گویم
تو تب می کنی
و دست های ِ من
با نقشه های عاشقانه اش می سوزد
فقط خدا می داند
دستمال های ِ گریه ام
چند درجه تو را لرزانده اند
و چند بار با ورقه های باطله مچاله شده ای
من معشوقی بدی هستم
معشوقی بدی
که کاغذهای ِ سفید دفترت را خط خطی می کند
و همیشه سوژه ای برای گریستن دارد
فکر می کنی
اگر دردهایم را با مدادهای رنگی بکشی
چیزی از سیاهی ِ مداد من کم می شود؟
این روزها خیال می کنی
عاشقی که شاعر است معشوق نیست! / سعید
۱.۳k
۱۲ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.