از زاویه ی چشم های تو می ترسم

از زاویه ی چشم های ِ تو می ترسم
زمانی که هذیان می گویم
تو تب می کنی
و دست های ِ من
با نقشه های عاشقانه اش می سوزد
فقط خدا می داند
دستمال های ِ گریه ام
چند درجه تو را لرزانده اند
و چند بار با ورقه های باطله مچاله شده ای
من معشوقی بدی هستم
معشوقی بدی
که کاغذهای ِ سفید دفترت را خط خطی می کند
و همیشه سوژه ای برای گریستن دارد
فکر می کنی
اگر دردهایم را با مدادهای رنگی بکشی
چیزی از سیاهی ِ مداد من کم می شود؟
این روزها خیال می کنی
عاشقی که شاعر است معشوق نیست! / سعید
دیدگاه ها (۱۷)

نگو دستِ سرنوشت داده حکم این چنین خواست که روزگارم باشه با ش...

باسلام به دوستای بامعرفت و مهربونم اوناییکه در عالم رفاقت هی...

به این هوای سرد پاییزی و زوزهای خشمگین باد و نم نم برف و بار...

انگار سکوت است که می شمارد لحظه هایم رادیگران اند که خط می ز...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 100 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط