جهنم من با او فصل
جهنم من با او🍷 فصل ۲
# پارت ۴
( ۳ رو ۲ نوشته بودم اشتباهی )
ویو ا.ت : داشتم از درد میسوختم ولی به زور جلو خودم رو گرفته بودم سریع سمت بیمارستان حرکت کردیم وقتی دکتر اومد ملاقاتم یه دفعه با دیدنش در جا خشکم زد ..... وای باورم نمیشد رفیق بچگیام بود دلم میخواست گریه کنم ولی نمیشد که گفتم ....
ا.ت : خودتی ؟
لونا : آر ... آره ... ا.ت ... تو ... تویی
ویو لونا : با دیدن ا.ت شکه شدم از روی چشماش شناختمش اون چشمای تیلهای عسلی رنگش با خط های طوسیش یه چیز دیگس ماسکم رو با کلی شک پایین دادم و با بغض بغلش کردم و تو بغلم فشردمش ... کل دلتنگی این همه سال رو با بغلم رفع کردم
لونا : باورم نمیشه وای تو خود ا.تی هنوزم عوض نشدی خواهری ( گریه )
ا.ت : لونا لوس نشو ... منم دلم تنگ شده بود ( اونم گریه میکنه )
( نویسنده : هر دو در حال عر زدن 😂 )
کوک : ا.ت معرفی نمیکنی
ا.ت : آها آره خب ایشون لوناس رفیق بچگیام
لونا : و شما ؟
کوک : شوهرشم
لونا : ا.تتتتت کی ازدواج کردی ؟
ا.ت : قرار بود شوهرم بشه روز عروسیم این شدم
لونا : ببینم ... عه ندیدم وایییی زحمت خیلی عمیقه ببینم مطمئنی انسانی ؟ هنوز به کارت ادامه میدی ؟
ا.ت : آره مطمئنم آدمم اونم مطمئنم تو حیوونی آها کارمم کنار گذاشتم
لونا : بازنشستگیت مبارک من حیوون نباشم تو یکی تنها میمونی پاشو گم شو برو اتاق عمل ( زد به بازوش )
ا.ت : آیییی حیوون نمیبینی مگه تیر خورده تازه دو تا بخیه بزنی اوکیم عمل رو میخوام چیکا ؟
لونا : هویییی تو که سوسول نبودی که تازه عمل نکنم زنده موندن جنابالی صفره صفرررررر ( قشنگ گوش ا.ت رو کشید دم گوشش بلند گف )
ا.ت : پنجرهی گوشم ( همون پردهی گوش ) رید تو خودش پارم کردی
لونا : این کار رو شوهرت میکنه خانمی بدو اتاق
ا.ت : نوچ
کوک : خوبه منم هستم ا.ت لطفا بمیری میمیرم
لونا : آییییی عشق چنقده قشنگه ( گریهی فیک )
کوک : ( دم گوش ا.ت میگه ) رفیقت اسکله ها
ا.ت : هیسسسس میزنمتا با رفیق من کاریت نباشه
کوک : ما تسلیم
لونا : خب ا.ت بیا بروووو
ا.ت : بخاطر کوک باشه
جیمین : امممم میگم من مرخص میشم فردا میام
ویو کوک : ا.ت رو برون اتاق عمل با کلی درد نشستم رو صندلی از نگرانی داشتم میمردم اگه چیزیش بشه خودم رو میکشم تو این فکرا دستامو رو دوتا پام گذاشتم و فرو کردم تو موهام و آروم گذاشتم اشکام جاری شه ... باورم نمیشد روزی این دختر منو جوری عاشق خودش کنه که بقیه حاضر بخاطر بی احساس بودنم قسم بخورن تو این فکرای بیخود بودم که اگه ا.ت نباشه چه بلایی سرم میاد بودم که الکس کنارم رو صندلی نشست و دستش رو انداخت رو شونم سرم رو بلا بردم که با لبخند آرام بخشش مواجه شدم آروم بهش نگاه کردم که گفت ...
# پارت ۴
( ۳ رو ۲ نوشته بودم اشتباهی )
ویو ا.ت : داشتم از درد میسوختم ولی به زور جلو خودم رو گرفته بودم سریع سمت بیمارستان حرکت کردیم وقتی دکتر اومد ملاقاتم یه دفعه با دیدنش در جا خشکم زد ..... وای باورم نمیشد رفیق بچگیام بود دلم میخواست گریه کنم ولی نمیشد که گفتم ....
ا.ت : خودتی ؟
لونا : آر ... آره ... ا.ت ... تو ... تویی
ویو لونا : با دیدن ا.ت شکه شدم از روی چشماش شناختمش اون چشمای تیلهای عسلی رنگش با خط های طوسیش یه چیز دیگس ماسکم رو با کلی شک پایین دادم و با بغض بغلش کردم و تو بغلم فشردمش ... کل دلتنگی این همه سال رو با بغلم رفع کردم
لونا : باورم نمیشه وای تو خود ا.تی هنوزم عوض نشدی خواهری ( گریه )
ا.ت : لونا لوس نشو ... منم دلم تنگ شده بود ( اونم گریه میکنه )
( نویسنده : هر دو در حال عر زدن 😂 )
کوک : ا.ت معرفی نمیکنی
ا.ت : آها آره خب ایشون لوناس رفیق بچگیام
لونا : و شما ؟
کوک : شوهرشم
لونا : ا.تتتتت کی ازدواج کردی ؟
ا.ت : قرار بود شوهرم بشه روز عروسیم این شدم
لونا : ببینم ... عه ندیدم وایییی زحمت خیلی عمیقه ببینم مطمئنی انسانی ؟ هنوز به کارت ادامه میدی ؟
ا.ت : آره مطمئنم آدمم اونم مطمئنم تو حیوونی آها کارمم کنار گذاشتم
لونا : بازنشستگیت مبارک من حیوون نباشم تو یکی تنها میمونی پاشو گم شو برو اتاق عمل ( زد به بازوش )
ا.ت : آیییی حیوون نمیبینی مگه تیر خورده تازه دو تا بخیه بزنی اوکیم عمل رو میخوام چیکا ؟
لونا : هویییی تو که سوسول نبودی که تازه عمل نکنم زنده موندن جنابالی صفره صفرررررر ( قشنگ گوش ا.ت رو کشید دم گوشش بلند گف )
ا.ت : پنجرهی گوشم ( همون پردهی گوش ) رید تو خودش پارم کردی
لونا : این کار رو شوهرت میکنه خانمی بدو اتاق
ا.ت : نوچ
کوک : خوبه منم هستم ا.ت لطفا بمیری میمیرم
لونا : آییییی عشق چنقده قشنگه ( گریهی فیک )
کوک : ( دم گوش ا.ت میگه ) رفیقت اسکله ها
ا.ت : هیسسسس میزنمتا با رفیق من کاریت نباشه
کوک : ما تسلیم
لونا : خب ا.ت بیا بروووو
ا.ت : بخاطر کوک باشه
جیمین : امممم میگم من مرخص میشم فردا میام
ویو کوک : ا.ت رو برون اتاق عمل با کلی درد نشستم رو صندلی از نگرانی داشتم میمردم اگه چیزیش بشه خودم رو میکشم تو این فکرا دستامو رو دوتا پام گذاشتم و فرو کردم تو موهام و آروم گذاشتم اشکام جاری شه ... باورم نمیشد روزی این دختر منو جوری عاشق خودش کنه که بقیه حاضر بخاطر بی احساس بودنم قسم بخورن تو این فکرای بیخود بودم که اگه ا.ت نباشه چه بلایی سرم میاد بودم که الکس کنارم رو صندلی نشست و دستش رو انداخت رو شونم سرم رو بلا بردم که با لبخند آرام بخشش مواجه شدم آروم بهش نگاه کردم که گفت ...
- ۸.۰k
- ۰۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط