جهنم من با او فصل
جهنم من با او🍷 فصل ۲
# پارت ۶
ویو کوک : هه باورم نمیشه ... هوممم چشماش خیلی قشنگه ... چی دارم میگم من جئون جونگ کوکم باید همه بدونن به هشق اعتقادی ندارم ( پوزخند ) وارد کلاس شدم چند دیقه بعد همون دختره وارد کلاس شد اوه هم کلاسیمه خب اذیت کردنش از الان شروع میشه ( نیشخند )
(پرش زمانی به بعد کلاس )
ویو ا.ت : کتابم رو برداشتم از کلاس زدم بیرونو رفتم حیاط مدرسه نشستم رو نیمتکت شروع کردم به کتاب خوندن که اون پسر عوضیه نشست کنارم و گفت ....
کوک : ببینم اسمت چیه ؟
ا.ت : فک نمیکنم به شما ربطی داشته باشه
کوک : ببینم دختر تو میخوای بمیری ( صورتش رو نزدیک ا.ت میکنه )
ا.ت : برو بابا
کوک : نمیگی ؟
ا.ت : لازم نمیبینم بگم
کوک : عههههه خودت خواستی ( موهای ا.ت رو کشید و پرتش کرد زمین ) اگه ننیخوای کتک بخوری جواب بده
ا.ت : ا.ته ... به تو چه ربطی داره آخه عوضی ؟ ( بغض )
کوک : هوسسس کتابتو رد کن بیاد ببینم
ا.ت : امکان نداره
کوک : عه ده بت میگم رد کن بیاددد ( داد )
ا.ت : بیا ( گریه )
کوک : آفرین
ویو کوک : کل بچه ها نگامون میکردن بدون توجه بهشون حرکت کردم ولی یه لحظه بخاطر اشکاش قلبم درد گرف ولی مهم نی کتابش رو گرفتم و رفتم حیاط پشتی یه صفحه رو باز کردم شروع کردم به خوندن متنش که نفهمیدم چرا یه حس عجیبی توی قلبم جاری شد
(( چشم های تو،
زیباترین چشم هایی هستش
که آدم میتونه ببینه
و نگاهت همه ی آفتاب های یک کهکشان رو داره ؛
سپیده دم همه ستاره هاست.
خنده تو ، آیینه ای هستش که از ظرافت روحت حرف میزنه
و روحت روح وقار و متانت هستش. ))
خود به خودی یاد اون دختره ا.ت افتادم که دیگه قبول کردم با چشماش دلم رو برده ولی نمیخوام قبول کنم کوک عشق تو نگاه اول اشتباهه بدون ....
( بازگشت به زمان حال )
ویو کوک : مرور اون روز یه چیز دیگه برام بود دیگه عشق رو باور میکردم باورم نمیشه چون نمیخواستم قبول کنم عاشقم ا.ت رو اذیت میکردم هنوز یاد اون چشمای درشت که وقتی دیدمش میوفتم خندم میگیره ( لبخند 😊 ) تو این فکرا بودم که ا.ت رو از اتاق بیرون آوردن دست الکس رو گرفتم و رفتم سمت دکتر که رفیق ا.ت بود به صورت خیلی سرد پرسیدم ...
کوک : میتونم ببینمش ؟
لونا : اممم آره ولی بیهوشه راستی فقط یکی
الکس : کوک تو برو
کوک : مرسی داداش و اینکه ا.ت کی به هوش میاد ؟
لونا : یه ساعتی به هوش میاد
کوک : آها ممنون
لونا : اوهوم خواهش میکنم
کوک : با اجازه
ویو کوک : ........
# پارت ۶
ویو کوک : هه باورم نمیشه ... هوممم چشماش خیلی قشنگه ... چی دارم میگم من جئون جونگ کوکم باید همه بدونن به هشق اعتقادی ندارم ( پوزخند ) وارد کلاس شدم چند دیقه بعد همون دختره وارد کلاس شد اوه هم کلاسیمه خب اذیت کردنش از الان شروع میشه ( نیشخند )
(پرش زمانی به بعد کلاس )
ویو ا.ت : کتابم رو برداشتم از کلاس زدم بیرونو رفتم حیاط مدرسه نشستم رو نیمتکت شروع کردم به کتاب خوندن که اون پسر عوضیه نشست کنارم و گفت ....
کوک : ببینم اسمت چیه ؟
ا.ت : فک نمیکنم به شما ربطی داشته باشه
کوک : ببینم دختر تو میخوای بمیری ( صورتش رو نزدیک ا.ت میکنه )
ا.ت : برو بابا
کوک : نمیگی ؟
ا.ت : لازم نمیبینم بگم
کوک : عههههه خودت خواستی ( موهای ا.ت رو کشید و پرتش کرد زمین ) اگه ننیخوای کتک بخوری جواب بده
ا.ت : ا.ته ... به تو چه ربطی داره آخه عوضی ؟ ( بغض )
کوک : هوسسس کتابتو رد کن بیاد ببینم
ا.ت : امکان نداره
کوک : عه ده بت میگم رد کن بیاددد ( داد )
ا.ت : بیا ( گریه )
کوک : آفرین
ویو کوک : کل بچه ها نگامون میکردن بدون توجه بهشون حرکت کردم ولی یه لحظه بخاطر اشکاش قلبم درد گرف ولی مهم نی کتابش رو گرفتم و رفتم حیاط پشتی یه صفحه رو باز کردم شروع کردم به خوندن متنش که نفهمیدم چرا یه حس عجیبی توی قلبم جاری شد
(( چشم های تو،
زیباترین چشم هایی هستش
که آدم میتونه ببینه
و نگاهت همه ی آفتاب های یک کهکشان رو داره ؛
سپیده دم همه ستاره هاست.
خنده تو ، آیینه ای هستش که از ظرافت روحت حرف میزنه
و روحت روح وقار و متانت هستش. ))
خود به خودی یاد اون دختره ا.ت افتادم که دیگه قبول کردم با چشماش دلم رو برده ولی نمیخوام قبول کنم کوک عشق تو نگاه اول اشتباهه بدون ....
( بازگشت به زمان حال )
ویو کوک : مرور اون روز یه چیز دیگه برام بود دیگه عشق رو باور میکردم باورم نمیشه چون نمیخواستم قبول کنم عاشقم ا.ت رو اذیت میکردم هنوز یاد اون چشمای درشت که وقتی دیدمش میوفتم خندم میگیره ( لبخند 😊 ) تو این فکرا بودم که ا.ت رو از اتاق بیرون آوردن دست الکس رو گرفتم و رفتم سمت دکتر که رفیق ا.ت بود به صورت خیلی سرد پرسیدم ...
کوک : میتونم ببینمش ؟
لونا : اممم آره ولی بیهوشه راستی فقط یکی
الکس : کوک تو برو
کوک : مرسی داداش و اینکه ا.ت کی به هوش میاد ؟
لونا : یه ساعتی به هوش میاد
کوک : آها ممنون
لونا : اوهوم خواهش میکنم
کوک : با اجازه
ویو کوک : ........
- ۷.۰k
- ۰۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط