فیک: فصل دوم «فقط من ،فقط تو»

پارت •22/
تهیونگ : هی ات !
ت تو نمیخوای ؟
ات : نمی نمی دونم
مادربزرگ: اگه واقعا نمی تو..
تهیونگ : چرا میتونیم و ما با هم ازدواج میکنیم مادر بزرگ !
دست ات رو محکم گرفت و اونو سریع ب داخل اتاقشون برد
ات : ای ای دستم تهیونگ چیکار میکنیی!!؟؟؟
تهیونگ: تو واقعا نمیدونی واقعا نمیخوای با هم ازدواج کنیم ؟. هنوز هم تو فکر اون مین یونگی نه ؟ ولی منننن نمیزارم تو تو فقط مال منی اینو تو اون ذهنت فرو کننن
ات زبونش از حد این اعصبانیت تهیونگ بند اومده بود
ات: من من
تهیونگ فرصتی بهش نداد و اون رو بوسید
ات میخواست جدا بشه ولی تهیونگ حتی قدمی ب عقب بر نداشت و با حس نفس تنگی تهیونگ اجازه نفس کشیدن رو بهش داد
ات نفس نفس میزد و
ته: باید مال من بشی
ات : ا الان نه لطفا
ته: متاسفم ولی امشب این اتفاق میوفته
ات دنبال راه حلی بود ک در بره
ات : آخه تو ک نمیخوای فردا من چیزه نتونم راه برم اونوقت لو میری بعد ضایع میشه من دوست ندارم ک رابطه مون کسی بفهمه
ته : خب ک چی؟
ات نفسی کشیدی و گفت
می میشه فردا شب ؟
ته : باشه هر چی تو بگی
و پیشونی ات رو بوسید
فلش بک قبل از ورود ات و تهیونگ
ارباب: نمی‌دونم اینا چرا وارث نمیارن
مادربزرگ: عزیزم ات فقط ۱۷سالشه باید درک کنی چرا دست ب کار نمیشن
ارباب: می‌دونم منم می‌دونم ولی خودت وضعیت رو می‌دونی قدرت ما ب اون بچه بستگی داره من همه چی رو برای نگه داشتن ثروت و شهرتم نگه داشتم ولی وارث دست اوناس
مادربزرگ: تو فک می‌کنی ات بتونه از ی بچه مراقبت کنه ! نه باید بهش فرصت بدیم
ارباب : ی کاری کن حرکتی چیزی بزن تهیونگ رو بترسون
مادربزرگ: ببینم چی میشه کرد
و بله نقشه عملی شد همه اون حرف ها کشک بود جدایی اون دو تا تقریبا غیر ممکنه
وقتی که تهیونگ ات رو برد ارباب سریع داخل اتاق شد
ارباب: چی شد!!؟
مادربزرگ حرسی بود و لم داد رو کاناپه
مادربزرگ: چی میخواستی بشه تفلک ات بچم فک کنم...
ارباب : اوه پس عملی شد( هه شتر بیند در خواب پنبه دانه داداچچچ😏)
......
زمان حال
تهیونگ : خب بیا بریم بخوابیم
ات : اوهوم خستم
تهیونگ ات رو بغل کردو ات سریع خوابش برد و تهیونگ موهاش رو نوازش میکرد .
ک یهو صدای از بیرون تراس شنید اولش اهمیتی نداد ولی صدا بیشتر شد آروم ات رو از تو بغلش درآورد و رفت تا ببینه چیه
پرده رو کنار زد ک یهو ......

111تا لایک و کامنت بدون تکرار
دیدگاه ها (۱۱۴)

فیک: فصل دوم «فقط من، فقط تو »

فیک: فصل دوم «فقط من ؛فقط تو»

scenario

فیک فصل دوم «فقط من، فقط تو » .

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط