★عشقی که بهم دادی★
★عشقی که بهم دادی★
پارت ۳۶...
_کدومشو میخوای؟
جیمین با ذوق به خرس بزرگ سفید و پشمالوی توی ویترین اشاره کرد .
_اینو میخوایم
یونگی به یکی از کارکنا گفت و اون سریع خرس رو بسته بندی کرد.
_تا چند وقت بعد برامون میفرستنش.
جیمین سرشو تکون داد و یونگی دوباره دستاشونو توی هم قفل کرد و از مغازه بیرون رفت تا دوباره باهم قدم بزنن.
****
بکهیون: چانیولا
صدایی چانیول رو از کاری که داشت میکرد متوقف کرد و برگشت و بکهیون رو دید که بهش لبخند میزنه.
خودش هم لبخندی زد.
چانیول: هی بک!
بکهیون کنار چانیول نشست.
بکهیون: چطوری؟
چانیول : بدون تو خوب نیستم!
چانیول گفت و با موفقیت تونست بکهیون رو قرمز کنه.
بکهیون سعی کرد با چانیول چشم تو چشم نشن در همون حالت چانیول خندید.
بکهیون: دلم برای جیمین تنگ شده.
بکهیون سعی کرد بحثو عوض کنه.
چانیول : میفهمم، هیچوقت فکر نمیکردم رئیس عاشقش بشه.
بکهیون: اما میدونم اونا برای هم ساخته شدن.
بکهیون با لبخند زیبایی که چشماشو هلالی میکرد گفت.
چانیول: اره، درسته
چانیول هم لبخندی زد.
برای چند ثانیه به هم خیره شدن و چانیول فکر کرد چقدر فرد روبروش خوشگله!
متوجه نشدن و همینطور به هم نزدیک و نزدیک تر شدن و لب هاشون به هم رسید.
چانیول سرشو نزدیک تر برد تا بوسه رو عمیق تر کنه و دستاشو دور پسر کوچیکتر حلقه کرد و بکهیون دستاشو دور گردن چان حلقه کرد.
چانیول زبونشو توی حفره دهن بکهیون کرد و بعد از چند دیقه بکهیون بالاخره نفس کم اورد و ضربه ای روی قفسه سینه اش زد.
نفس عمیقی روی صورت همدیگه کشیدن.
چانیول فکر میکرد بکهیون چقدر کیوت و خوشگله و بکهیون فکر میکرد چانیول چقدر جذابه.
چانیول: دوست دارم
بکهیون: منم دوست دارم
*****
_جیمینی رسیدیم.
جوابی از جیمین نگرفت.
برگشت و دید جیمین خوابش برده. لبخندی زد و از ماشین پیاده شد. در طرف جیمینو باز کرد و بغلش کرد. وارد خونه شد و از خدمتکارا خواست تا اتاق رو براشون آماده کنن و اونام سری خم کردن.
ادامه دارد....
پارت ۳۶...
_کدومشو میخوای؟
جیمین با ذوق به خرس بزرگ سفید و پشمالوی توی ویترین اشاره کرد .
_اینو میخوایم
یونگی به یکی از کارکنا گفت و اون سریع خرس رو بسته بندی کرد.
_تا چند وقت بعد برامون میفرستنش.
جیمین سرشو تکون داد و یونگی دوباره دستاشونو توی هم قفل کرد و از مغازه بیرون رفت تا دوباره باهم قدم بزنن.
****
بکهیون: چانیولا
صدایی چانیول رو از کاری که داشت میکرد متوقف کرد و برگشت و بکهیون رو دید که بهش لبخند میزنه.
خودش هم لبخندی زد.
چانیول: هی بک!
بکهیون کنار چانیول نشست.
بکهیون: چطوری؟
چانیول : بدون تو خوب نیستم!
چانیول گفت و با موفقیت تونست بکهیون رو قرمز کنه.
بکهیون سعی کرد با چانیول چشم تو چشم نشن در همون حالت چانیول خندید.
بکهیون: دلم برای جیمین تنگ شده.
بکهیون سعی کرد بحثو عوض کنه.
چانیول : میفهمم، هیچوقت فکر نمیکردم رئیس عاشقش بشه.
بکهیون: اما میدونم اونا برای هم ساخته شدن.
بکهیون با لبخند زیبایی که چشماشو هلالی میکرد گفت.
چانیول: اره، درسته
چانیول هم لبخندی زد.
برای چند ثانیه به هم خیره شدن و چانیول فکر کرد چقدر فرد روبروش خوشگله!
متوجه نشدن و همینطور به هم نزدیک و نزدیک تر شدن و لب هاشون به هم رسید.
چانیول سرشو نزدیک تر برد تا بوسه رو عمیق تر کنه و دستاشو دور پسر کوچیکتر حلقه کرد و بکهیون دستاشو دور گردن چان حلقه کرد.
چانیول زبونشو توی حفره دهن بکهیون کرد و بعد از چند دیقه بکهیون بالاخره نفس کم اورد و ضربه ای روی قفسه سینه اش زد.
نفس عمیقی روی صورت همدیگه کشیدن.
چانیول فکر میکرد بکهیون چقدر کیوت و خوشگله و بکهیون فکر میکرد چانیول چقدر جذابه.
چانیول: دوست دارم
بکهیون: منم دوست دارم
*****
_جیمینی رسیدیم.
جوابی از جیمین نگرفت.
برگشت و دید جیمین خوابش برده. لبخندی زد و از ماشین پیاده شد. در طرف جیمینو باز کرد و بغلش کرد. وارد خونه شد و از خدمتکارا خواست تا اتاق رو براشون آماده کنن و اونام سری خم کردن.
ادامه دارد....
۴.۸k
۲۸ آبان ۱۴۰۳