مرثیه

#مرثیه‌.‌..
مرد غمگین همه حرف از غم هجران می گفت
قصه ها ، مرثیه از بی کسی جان می گفت
خسته از بار مصیبت به خدا رو می کرد
مثل دیوانه سخن ها همه هذیان می گفت
در سراپرده ی قصری که خیالاتش بود
غزل عاریت از عشق سلیمان می گفت
کس نبودش که به هنگامه ی غم روی آرد
در مناجات خود از درد غریبان می گفت
یاد یاران عزیزش همه در خاطر بود
شروه ها ، شعر غم از هجرت یاران می گفت
در کویری که بهشت خوش دیرینش بود
آیه ها زمزمه از غیبت باران می گفت
چشم من گاه تو را ” ما ” و گهی ” من ” می دید
لب من گاه تو را این و گهی آن می گفت
کس چنین مرثیه از داغ عزیزی نسرود
که دل نوحه گرم در غم جانان می گفت...

***
من
سواد نوشتن ندارم
ولی عشق را
خوب می نویسم
خوب می فهمم...

اصلا چه فرق می کند!
چه تفاوت دارد
بگویم:
من آشق شده ام.
من آشقت شده ام...

#ابراهیم‌منصفی_رامی‌جنوب
دیدگاه ها (۱۲)

#توان_رفتن_ندارم...مرا نگاه کنکه در سکوت بی کران شببه یاد عا...

#خودکشی_نهنگ...دل به دریا میزنملنگر می کشم از اسکله ی چوب خط...

#آبهای‌نیلگون...یک روز ک دلم گرفتخودم را برداشتم و بردم دست ...

#مثلِ‌باد‌سردپائیز...مثل باد سرد پاییز غم لعنتی به من زدحتی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط