توان رفتن ندارم...
#توان_رفتن_ندارم...
مرا نگاه کن
که در سکوت بی کران شب
به یاد عاشقانه های تو
به یاد آن نگاه روشن و
صدای مهربان تو
به سوی آن یگانه روشن
در آسمان بال میزنم
مرا ببین
هم آغوش چشم تو شدم
به یاد خنده های تو
چله نشین به پای گریه های تو شدم
سکوت من
همان نگاه رامی است
که سرکشیده است به اوج
که مانده است به انتظار
درون لحظه های تو
مرا که خواب
میان حجله صدا شدم
مرا که سخت
اسیر آن شراب ناب شدم
توان رفتنی ندارد این تنم
به غیر از آغوش گرم تو
سرای دیگری ندارد این دلم...
***
شبهای بعد از تو کسی اینجا مرا نشناخت
شب بود و بدمستی و یک فنجان پر از سیگار
شبهای بعد از رفتنت تنهای تنها بود
شعری که می پژمرد در یک جوهر خودکار
از حال این شبها فقط خانه خبر دارد
کتری بدون آب ،ظرف شام روی گاز
افسردگی های پتو بر روی رویاها
ساعت ،زمان،دلواپسی،با چشمهایی باز
آبان زرد جای مانده روی گلدانها
آبی که من پشت سرت با بغض میریزم
بوشهر را من با تمام سردی اش بی تو
جا میگذارم در خیال گرم تب ریزم
ً”خوبی؟”مگر هم میشود بد بود و بد تا کرد
با اخرین معشوقه از چشمان سبز یشم
“خوبم خدا را شکر ” ،این هم عمق تنهایی
این خوب بودن بی تو یعنی هیچ… یعنی پشم
این خوب بودن بی تو یعنی دلخورم از تو
یعنی بیا، برگرد ،بمان …دیگر نرو جایی
اصلن گمان کن خوب خوبم ،فرق هم دارد؟
حالی که خوش یا بد شود تنهای تنهایی؟
اصلن گمان کن خوب خوبم ،عشقمان پس چه؟
یعنی فقط حالم برای تو خطر دارد
خوبم به جان تو ،به جان دوست دارم هات!
این چشمها بی خود همیشه بغض تر دارد
درگیر تو وقتی نباشم خوب خوبم …هی
اما مگر هم میشود عشق تو را رد کرد
من کشته ی این حال و احوال خرابم باز
تهمت بزن،آشوب کن ،هی سرد شو هی سرد
بندر را من با تمام شرجی اش با تو
قی میکنم از خاطرات واژه هایی زرد
هر جا که هستی خوش به حال شهر و آدمهاش
اما اگر دلتنگ بودی پیشمان برگرد...
#ینومناد🐌
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیِجنوب
#چوکِبَندِر
مرا نگاه کن
که در سکوت بی کران شب
به یاد عاشقانه های تو
به یاد آن نگاه روشن و
صدای مهربان تو
به سوی آن یگانه روشن
در آسمان بال میزنم
مرا ببین
هم آغوش چشم تو شدم
به یاد خنده های تو
چله نشین به پای گریه های تو شدم
سکوت من
همان نگاه رامی است
که سرکشیده است به اوج
که مانده است به انتظار
درون لحظه های تو
مرا که خواب
میان حجله صدا شدم
مرا که سخت
اسیر آن شراب ناب شدم
توان رفتنی ندارد این تنم
به غیر از آغوش گرم تو
سرای دیگری ندارد این دلم...
***
شبهای بعد از تو کسی اینجا مرا نشناخت
شب بود و بدمستی و یک فنجان پر از سیگار
شبهای بعد از رفتنت تنهای تنها بود
شعری که می پژمرد در یک جوهر خودکار
از حال این شبها فقط خانه خبر دارد
کتری بدون آب ،ظرف شام روی گاز
افسردگی های پتو بر روی رویاها
ساعت ،زمان،دلواپسی،با چشمهایی باز
آبان زرد جای مانده روی گلدانها
آبی که من پشت سرت با بغض میریزم
بوشهر را من با تمام سردی اش بی تو
جا میگذارم در خیال گرم تب ریزم
ً”خوبی؟”مگر هم میشود بد بود و بد تا کرد
با اخرین معشوقه از چشمان سبز یشم
“خوبم خدا را شکر ” ،این هم عمق تنهایی
این خوب بودن بی تو یعنی هیچ… یعنی پشم
این خوب بودن بی تو یعنی دلخورم از تو
یعنی بیا، برگرد ،بمان …دیگر نرو جایی
اصلن گمان کن خوب خوبم ،فرق هم دارد؟
حالی که خوش یا بد شود تنهای تنهایی؟
اصلن گمان کن خوب خوبم ،عشقمان پس چه؟
یعنی فقط حالم برای تو خطر دارد
خوبم به جان تو ،به جان دوست دارم هات!
این چشمها بی خود همیشه بغض تر دارد
درگیر تو وقتی نباشم خوب خوبم …هی
اما مگر هم میشود عشق تو را رد کرد
من کشته ی این حال و احوال خرابم باز
تهمت بزن،آشوب کن ،هی سرد شو هی سرد
بندر را من با تمام شرجی اش با تو
قی میکنم از خاطرات واژه هایی زرد
هر جا که هستی خوش به حال شهر و آدمهاش
اما اگر دلتنگ بودی پیشمان برگرد...
#ینومناد🐌
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیِجنوب
#چوکِبَندِر
۶۷.۵k
۱۸ مهر ۱۴۰۱