مثلِ باد سردپائیز...
#مثلِبادسردپائیز...
مثل باد سرد پاییز غم لعنتی به من زد
حتی باغبون نفهمید که چه آفتی به من زد
رگ و ریشه هام سیاه شد تو تنم جوونه خشکید
اما این دل صبورم به غم زمونه خندید
آسمون مست جنونی
آسمون تشنه خونی
آسمون مست گناهی
آسمون چه رو سیاهی
اگه زندکی عذابه یه حباب روی آبه
من به گریه ها میخندم
میگم این همش یه خوابه
...
حتی باغبون نفهمید که چه آفتی به من زد
آسمون تو مرگ عشقو توی یاخته هام نوشتی
این یه غمنامه تلخه که تو سر تا پام نوشتی
من به لحظه شکستم اگه نزدیک اگه دورم
از ترحم تو بیزار من خودم سنگ صبورم
آسمون تیشه ت شکسته من دیگه رو پام میمونم
منو از تنم بگیری تو ترانه هام میمونم
اگه زندکی عذابه یه حباب روی آبه
من به گریه ها میخندم
میگم این همش یه خوابه...
***
دیدمش...
سلام کردم
اخم کرد...
حالشو پرسیدم
با چادرش صورتشو پوشوند...
گفتم کجایی دختر
چرا کمرنگ شدی
سرشو کج کرد!
لعنتی مگه یادت نمیاد چجوری عین یه ویروس کُشنده کم کم تو تمام وجودم رخنه کردی و ...
گفتم بهش...
لامصب منما،ح...ت! گفت ت آخرشو بردار لطفا!
گفتم خودت همیشه اصرار داشتی و از میم مالکیت و ت تصاحبم استفاده کنی
گفت یادم نمیاد!
حتی اگه دوستمم نداشتی ! منِ لعنتی یه روزایی تمام دلمشغولیا و فکر مشغولیات بودم
آدم مگه به همین راحتی لعنتیترین لعنتِ زندگیشو فراموش میکنه!؟
فدای سرت که از اشناترین و نزدیکترین آدم زندگیت به ناشناسترین و دورترین و غریبترین آدم زندگیت تبدیل شدم...
فدای سرت که همیشه تو چشمات بودم اما الان چکیده اون چشمای قشنگتم...
فدای سرت که شدم لعنت خدا برات...
فدای سرت که یهو نامحرم شدم و صورتتو میپوشونی اَزَم...
نمیخام اذیتت کنما ولی رفتی خونه یکم فکر کن شاید یادت بیاد یه روز بهم میگفتی تو از مامانمم به من محرمتری! مخصوصا اون روز اول رابطه...
بازم فدای سرت گلم که منو نشناختی
مهم اینه که من بین اون همه آدم تو رو با تمام مخفی شدنات شناختمت و فهمیدم حسم نسبت بهت چقدر قوی و پاک بوده...
درست برعکس تو که اصلا هیچجای زندگیت نبودم...
پشت کرد بهم و رفت و منم
تا اخرین لحظه توقع داشتم برگرده و یه لبخند بزنه بگه دیونه دیدی تونستم
حرصت بدم...!
خوشبخت بَشی گُلوم،وعده ما روزی که از دلتنگی و مرور خاطرات گذشته عینِ یه معتادی ک ترک اکردن به خودت بپیچی و باز بِگِی ح...دُم!
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیِجنوب
#چوکِبَندِر
مثل باد سرد پاییز غم لعنتی به من زد
حتی باغبون نفهمید که چه آفتی به من زد
رگ و ریشه هام سیاه شد تو تنم جوونه خشکید
اما این دل صبورم به غم زمونه خندید
آسمون مست جنونی
آسمون تشنه خونی
آسمون مست گناهی
آسمون چه رو سیاهی
اگه زندکی عذابه یه حباب روی آبه
من به گریه ها میخندم
میگم این همش یه خوابه
...
حتی باغبون نفهمید که چه آفتی به من زد
آسمون تو مرگ عشقو توی یاخته هام نوشتی
این یه غمنامه تلخه که تو سر تا پام نوشتی
من به لحظه شکستم اگه نزدیک اگه دورم
از ترحم تو بیزار من خودم سنگ صبورم
آسمون تیشه ت شکسته من دیگه رو پام میمونم
منو از تنم بگیری تو ترانه هام میمونم
اگه زندکی عذابه یه حباب روی آبه
من به گریه ها میخندم
میگم این همش یه خوابه...
***
دیدمش...
سلام کردم
اخم کرد...
حالشو پرسیدم
با چادرش صورتشو پوشوند...
گفتم کجایی دختر
چرا کمرنگ شدی
سرشو کج کرد!
لعنتی مگه یادت نمیاد چجوری عین یه ویروس کُشنده کم کم تو تمام وجودم رخنه کردی و ...
گفتم بهش...
لامصب منما،ح...ت! گفت ت آخرشو بردار لطفا!
گفتم خودت همیشه اصرار داشتی و از میم مالکیت و ت تصاحبم استفاده کنی
گفت یادم نمیاد!
حتی اگه دوستمم نداشتی ! منِ لعنتی یه روزایی تمام دلمشغولیا و فکر مشغولیات بودم
آدم مگه به همین راحتی لعنتیترین لعنتِ زندگیشو فراموش میکنه!؟
فدای سرت که از اشناترین و نزدیکترین آدم زندگیت به ناشناسترین و دورترین و غریبترین آدم زندگیت تبدیل شدم...
فدای سرت که همیشه تو چشمات بودم اما الان چکیده اون چشمای قشنگتم...
فدای سرت که شدم لعنت خدا برات...
فدای سرت که یهو نامحرم شدم و صورتتو میپوشونی اَزَم...
نمیخام اذیتت کنما ولی رفتی خونه یکم فکر کن شاید یادت بیاد یه روز بهم میگفتی تو از مامانمم به من محرمتری! مخصوصا اون روز اول رابطه...
بازم فدای سرت گلم که منو نشناختی
مهم اینه که من بین اون همه آدم تو رو با تمام مخفی شدنات شناختمت و فهمیدم حسم نسبت بهت چقدر قوی و پاک بوده...
درست برعکس تو که اصلا هیچجای زندگیت نبودم...
پشت کرد بهم و رفت و منم
تا اخرین لحظه توقع داشتم برگرده و یه لبخند بزنه بگه دیونه دیدی تونستم
حرصت بدم...!
خوشبخت بَشی گُلوم،وعده ما روزی که از دلتنگی و مرور خاطرات گذشته عینِ یه معتادی ک ترک اکردن به خودت بپیچی و باز بِگِی ح...دُم!
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیِجنوب
#چوکِبَندِر
۹۳.۰k
۱۰ مهر ۱۴۰۱