پارت ۶۲
#پارت_۶۲
آرتین
گیتارآنارو برداشتم و رفتم سمتشون....
+یاشار
_بلع
+بیا یه لحظه
یاشار اومد طرفم
+بله؟
+توروخدا آرومش کن
+باعث و بانیش کیه؟
+یاشار تو که قضیه رو میدونی...
+چرا بع آنا نگفتی تا حداقل اینقدر زجر نکشه...آرتین الان داغی نمیفهمی...فردا که بفهمی نیست...اون موقع میشی الان آنا..
+اگه میتونستم خودم میرفتم آرومش میکردم...اصن نمیزارع بهش دست بزنم...
+تلاشتو بکن
زد رو شونه امو دوباره رفت سمت آنا....با گیتار آنا رفتم ویلا...تا ساعت ۲ بیدار بودم...چجوری با آنا حرف بزنم؟...امتحانش ضرر ندارع...گوشیمو ورداشتم و اسمشو لمس کردم.....وای خدا جواب داد
+بلع....بلع
+سلام
یکم مکث کرد
+سلام
+میای پایین کارت دارم
+میخوام بخوابم
+خواهش میکنم آنا
+الان میام
گوشیو قطع کرد...سریع پاشدم و رفتم پایین...ده دقیقه بعد آنا هم اومد...سوار ماشین شدیم هیچکدوممون حرف نمیزدیم...رسیدیم به یه پارک...نشستیم رو یه نیمکت
+آنا...دیگه میخوام همه چیو بهت بگم
+چیزی ام موندع؟
+تو هیچی نمیدونب آنا...هیچی
+خب بگو بدونم
+قول میدی اگه شنیدی...
+مگه تو به قولات عمل کردی
+باشه باشه....بگم؟
روشو اونور کرد...
+آنا...همهٔ این کارا به خاطر خودت بود...فقط و فقط خودت...
پوزخند زد
_خب
+من اگه اونکارو نمیکردم...جون تو در خطر بود
_تموم شد؟
داد زدم:بذار حرفمو بزنم
میدونستم از داد زدن میترسه...ولی خودش مجبورم کرد
+همون روزی که دلینا زنگ زد و تو گوشیو جواب دادی...همه چی از همون روز شروع شد...دلینا نمیدونست که من دارم ازدواج میکنم...اون خودشو نامزد من میدونست...باباشم همینطور...بعد از اون قضیه دلینا میفهمه که من زن گرفتم....همه چیو به باباش میگه...باباشم از کانادا پا میشه میاد ایران...منو تهدید میکنه که با دخترش ازدواج کنم...اگه این کارو نکنم یه بلایی سرتو میاره....اولش فکمیکردم یه تهدید سادس ...ولی چند بار دیدم یکی داره تهدیدمون میکنه....میترسیدم ازینکه همه جارو بلده هر لحظه ممکنه بلایی سر تو بیارع....آنا آدم کشتن ولسه شاهرخ مثل آب خوردنه.انگار دارع مورچه میکشه...منم تهدید کرد که اگ با ذلینا ازدواج نکنم میکشتت..بخدا مجبور شدم...من الان با دلینا ازدواج کردم پلی دنبال مدرک از شاهرخم...مدارکو نشون پلیس بدم حکمش اعدامع...اعدام...فقط صبر کن شاهرخو بگیرن...منو توهم راحت میشیم...
خیلی خونسرد..خیلی آروم که مطمئن بودم آرامش قبل از طوفانه گفت:چند نفر میدونستن که ماجرا اینجوریه؟
+تقریبا همه...مهمتر از همه بابات...قبلش بهش گفته بودم...شکنکردی که چرا انقد خونسرده...
با بغض و گریه و داد شروع کرد:همه میدونستن غیر از من؟....اره؟..منی که از همه مهمتر بودم نبابد میدونستم...خداقل قبل تولدت بهم میکگفتی که من بدونم جلو اون همه جمعیت خورد نشم...تو دیدی وجور به من نگاه کردن..دیدی همه سرا برگشت طرف من؟...نمیدونی!میدونی وقتی با دلینا رقصیدی چه زجری کشیدم؟..میدونی وقتی بوسیدیش من مردم؟...دیدی بغضم ترکید؟...نتونستم دیگه تحمل کنم...اگه اونشب یاشار نیود...منم الان اینجا نبودم...ارتین ای کاش بهم میگفتی..حداقل نمیومدم
کلافه گفتم:نمیشد آنا نمیشد...اون عوضی گفت توام باید باشی
+خب باشه میومدم...ولی خب لا اقل از ماجرا خبر داشتم....احساس خورد شدن نمیکردم...اخساس اسباب بازی بودن نمیکردم...ارتین درسته دوست دارم...ولی ازت متنفرم...متنفرم متنفرم
+آنا بسه...یعنی نمیخوای صبر کنی؟..انا فک مردی تو این مدت خیلی به من خوش گذشتع...تخیر خانوم...از تو داغونتر بودم...تو شبای منو دیدی؟..آره؟
_تو چی؟تو شب و روز منو دیدی؟...نبودی که ببینی
شالشو زد کنار
_اینو میبنی...اینو واس تولدت خریده بودم...میخواستم خودم پلاکو بندازم کردنت...حلقه رو بندازم دستت..چه برنامه عایی که نداشتم لونشب...ارتین تو یه اشتباع بیشتر نبودی؟؟الان دارم هرروز به اشتباهم فکر میکنم...هرروز میارمش جلو چشمم که دوبتره تکرارش نکنم
برگشت که بره
+آنا نرو
_تو چرا رفتی؟
+من نرفتم آنا
_ولی من میرم تا تو راخت زندگیتو بکنی
داد زدم+فکر کردی میتونم بدون تو زندگی کنم؟...زندگی منو تویی لعنتی...میفهمی...منم غرور دارم.درکم.کن...انا...به خداوندیه خدا تورو به زورم که شده مال خودممیکنم...ختی اگه خودت نخوای
(نظر😉 😉 )
آرتین
گیتارآنارو برداشتم و رفتم سمتشون....
+یاشار
_بلع
+بیا یه لحظه
یاشار اومد طرفم
+بله؟
+توروخدا آرومش کن
+باعث و بانیش کیه؟
+یاشار تو که قضیه رو میدونی...
+چرا بع آنا نگفتی تا حداقل اینقدر زجر نکشه...آرتین الان داغی نمیفهمی...فردا که بفهمی نیست...اون موقع میشی الان آنا..
+اگه میتونستم خودم میرفتم آرومش میکردم...اصن نمیزارع بهش دست بزنم...
+تلاشتو بکن
زد رو شونه امو دوباره رفت سمت آنا....با گیتار آنا رفتم ویلا...تا ساعت ۲ بیدار بودم...چجوری با آنا حرف بزنم؟...امتحانش ضرر ندارع...گوشیمو ورداشتم و اسمشو لمس کردم.....وای خدا جواب داد
+بلع....بلع
+سلام
یکم مکث کرد
+سلام
+میای پایین کارت دارم
+میخوام بخوابم
+خواهش میکنم آنا
+الان میام
گوشیو قطع کرد...سریع پاشدم و رفتم پایین...ده دقیقه بعد آنا هم اومد...سوار ماشین شدیم هیچکدوممون حرف نمیزدیم...رسیدیم به یه پارک...نشستیم رو یه نیمکت
+آنا...دیگه میخوام همه چیو بهت بگم
+چیزی ام موندع؟
+تو هیچی نمیدونب آنا...هیچی
+خب بگو بدونم
+قول میدی اگه شنیدی...
+مگه تو به قولات عمل کردی
+باشه باشه....بگم؟
روشو اونور کرد...
+آنا...همهٔ این کارا به خاطر خودت بود...فقط و فقط خودت...
پوزخند زد
_خب
+من اگه اونکارو نمیکردم...جون تو در خطر بود
_تموم شد؟
داد زدم:بذار حرفمو بزنم
میدونستم از داد زدن میترسه...ولی خودش مجبورم کرد
+همون روزی که دلینا زنگ زد و تو گوشیو جواب دادی...همه چی از همون روز شروع شد...دلینا نمیدونست که من دارم ازدواج میکنم...اون خودشو نامزد من میدونست...باباشم همینطور...بعد از اون قضیه دلینا میفهمه که من زن گرفتم....همه چیو به باباش میگه...باباشم از کانادا پا میشه میاد ایران...منو تهدید میکنه که با دخترش ازدواج کنم...اگه این کارو نکنم یه بلایی سرتو میاره....اولش فکمیکردم یه تهدید سادس ...ولی چند بار دیدم یکی داره تهدیدمون میکنه....میترسیدم ازینکه همه جارو بلده هر لحظه ممکنه بلایی سر تو بیارع....آنا آدم کشتن ولسه شاهرخ مثل آب خوردنه.انگار دارع مورچه میکشه...منم تهدید کرد که اگ با ذلینا ازدواج نکنم میکشتت..بخدا مجبور شدم...من الان با دلینا ازدواج کردم پلی دنبال مدرک از شاهرخم...مدارکو نشون پلیس بدم حکمش اعدامع...اعدام...فقط صبر کن شاهرخو بگیرن...منو توهم راحت میشیم...
خیلی خونسرد..خیلی آروم که مطمئن بودم آرامش قبل از طوفانه گفت:چند نفر میدونستن که ماجرا اینجوریه؟
+تقریبا همه...مهمتر از همه بابات...قبلش بهش گفته بودم...شکنکردی که چرا انقد خونسرده...
با بغض و گریه و داد شروع کرد:همه میدونستن غیر از من؟....اره؟..منی که از همه مهمتر بودم نبابد میدونستم...خداقل قبل تولدت بهم میکگفتی که من بدونم جلو اون همه جمعیت خورد نشم...تو دیدی وجور به من نگاه کردن..دیدی همه سرا برگشت طرف من؟...نمیدونی!میدونی وقتی با دلینا رقصیدی چه زجری کشیدم؟..میدونی وقتی بوسیدیش من مردم؟...دیدی بغضم ترکید؟...نتونستم دیگه تحمل کنم...اگه اونشب یاشار نیود...منم الان اینجا نبودم...ارتین ای کاش بهم میگفتی..حداقل نمیومدم
کلافه گفتم:نمیشد آنا نمیشد...اون عوضی گفت توام باید باشی
+خب باشه میومدم...ولی خب لا اقل از ماجرا خبر داشتم....احساس خورد شدن نمیکردم...اخساس اسباب بازی بودن نمیکردم...ارتین درسته دوست دارم...ولی ازت متنفرم...متنفرم متنفرم
+آنا بسه...یعنی نمیخوای صبر کنی؟..انا فک مردی تو این مدت خیلی به من خوش گذشتع...تخیر خانوم...از تو داغونتر بودم...تو شبای منو دیدی؟..آره؟
_تو چی؟تو شب و روز منو دیدی؟...نبودی که ببینی
شالشو زد کنار
_اینو میبنی...اینو واس تولدت خریده بودم...میخواستم خودم پلاکو بندازم کردنت...حلقه رو بندازم دستت..چه برنامه عایی که نداشتم لونشب...ارتین تو یه اشتباع بیشتر نبودی؟؟الان دارم هرروز به اشتباهم فکر میکنم...هرروز میارمش جلو چشمم که دوبتره تکرارش نکنم
برگشت که بره
+آنا نرو
_تو چرا رفتی؟
+من نرفتم آنا
_ولی من میرم تا تو راخت زندگیتو بکنی
داد زدم+فکر کردی میتونم بدون تو زندگی کنم؟...زندگی منو تویی لعنتی...میفهمی...منم غرور دارم.درکم.کن...انا...به خداوندیه خدا تورو به زورم که شده مال خودممیکنم...ختی اگه خودت نخوای
(نظر😉 😉 )
۱۶.۷k
۱۱ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.