🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت56 #جلد_دوم
اهورا به سمت در خونه رفت و کنارش ایستاد و گفت
_ نه انگار ما حرفهای همدیگر را نمی فهمیم مادرِ من به دنبال پول بودم خیلی وقت پیش خیلی کارا میکردم الان بهتر شما برگردی خونه تا به تاریکی نخوری من حرفامو زدم شما هم زدی دیگه حرف دیگه ای بینمون نمیمونه تا وقتی که طرز فکر شما اینه خواهش می کنم سراغ من نیا....
مادرش عصبی به سمت من اومده انگشتشو تهدید وار جلوم تکون داد و گفت
_ من آخرش یه کاری می کنم از این جا بری شک نکن پسر منو طلسم کردی خدا میدونه چه دعایی چه طلسمی براش نوشتی که اینجوری غلام حلقه به گوش تو شده اما منم خوب کارمو بلدم ببین چه بلایی سرت میارم.
واقعا باورم نمیشد داشت منو تهدید می کرد چرا چون شوهرم منو دوست داره ...
واقعا درک نمیکردم حرفای این زنو وقتی از خونه رفته اهورا کلافه تر از همیشه به نظر می رسید چون اولین بارش بود موقعی که مادرش منو تهدید می کرد اینجا بود و انگار تازه فهمیده بود من چرا اصرار داشتم به اینکه دوباره بچه داشته باشیم به سمتم اومد و منو بغل کرد و گفت
_معذرت می خوام به خاطر حرف هاش میدونی که مادر من زبونش نیش داره اما واقعاً این اینکه قلبش سنگی باشه اینطوری نیست.
قلب مهربونی داره اما نمیدونه حرفاشو چطوری بزنه کجا بزنه بیخیال بهشون فکر نکن باشه؟
حرفاشو فراموش کن تا وقتی من کنار توام هیچ کس نمیتونه کاری انجام بده....
انقدر اومدن مادر اهورا فکرمو مشغول کرده بود که یادم رفته بود که خریده بودم برای جشن گرفتن با صدای مونس که از آشپزخونه میامد به سمتش رفتم و رو بهش گفتم چی شده دخترم؟
به که روی میز بود اشاره کرد و گفت
_مامان کیکمون آب شده ...
بخاطر حواس پرتیم آروم به پیشونیم زدم گفتم
ای بابا یادم رفت
خامه هایی که روی میز ریخته بود سریع پاک کردم و کیک برداشتم و توی یخچال گذاشتم.
اهورا هز پشت سر من و بغل کرد گفت
_ کیک خریده بودی؟
چرا من ندیده بودمش؟
پس قراره جشن بگیریم به مناسبت یه کوچولوی جدید که میخواد بیاد خونمون....
#مرگ_بر_کرونا😁 #عاشقانه #عکس_نوشته #WELOVETAEHYUNG #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #ARMY_IRANI #welovetaehyung #جذاب #bts #kpop #army_irani
#خان_زاده #پارت56 #جلد_دوم
اهورا به سمت در خونه رفت و کنارش ایستاد و گفت
_ نه انگار ما حرفهای همدیگر را نمی فهمیم مادرِ من به دنبال پول بودم خیلی وقت پیش خیلی کارا میکردم الان بهتر شما برگردی خونه تا به تاریکی نخوری من حرفامو زدم شما هم زدی دیگه حرف دیگه ای بینمون نمیمونه تا وقتی که طرز فکر شما اینه خواهش می کنم سراغ من نیا....
مادرش عصبی به سمت من اومده انگشتشو تهدید وار جلوم تکون داد و گفت
_ من آخرش یه کاری می کنم از این جا بری شک نکن پسر منو طلسم کردی خدا میدونه چه دعایی چه طلسمی براش نوشتی که اینجوری غلام حلقه به گوش تو شده اما منم خوب کارمو بلدم ببین چه بلایی سرت میارم.
واقعا باورم نمیشد داشت منو تهدید می کرد چرا چون شوهرم منو دوست داره ...
واقعا درک نمیکردم حرفای این زنو وقتی از خونه رفته اهورا کلافه تر از همیشه به نظر می رسید چون اولین بارش بود موقعی که مادرش منو تهدید می کرد اینجا بود و انگار تازه فهمیده بود من چرا اصرار داشتم به اینکه دوباره بچه داشته باشیم به سمتم اومد و منو بغل کرد و گفت
_معذرت می خوام به خاطر حرف هاش میدونی که مادر من زبونش نیش داره اما واقعاً این اینکه قلبش سنگی باشه اینطوری نیست.
قلب مهربونی داره اما نمیدونه حرفاشو چطوری بزنه کجا بزنه بیخیال بهشون فکر نکن باشه؟
حرفاشو فراموش کن تا وقتی من کنار توام هیچ کس نمیتونه کاری انجام بده....
انقدر اومدن مادر اهورا فکرمو مشغول کرده بود که یادم رفته بود که خریده بودم برای جشن گرفتن با صدای مونس که از آشپزخونه میامد به سمتش رفتم و رو بهش گفتم چی شده دخترم؟
به که روی میز بود اشاره کرد و گفت
_مامان کیکمون آب شده ...
بخاطر حواس پرتیم آروم به پیشونیم زدم گفتم
ای بابا یادم رفت
خامه هایی که روی میز ریخته بود سریع پاک کردم و کیک برداشتم و توی یخچال گذاشتم.
اهورا هز پشت سر من و بغل کرد گفت
_ کیک خریده بودی؟
چرا من ندیده بودمش؟
پس قراره جشن بگیریم به مناسبت یه کوچولوی جدید که میخواد بیاد خونمون....
#مرگ_بر_کرونا😁 #عاشقانه #عکس_نوشته #WELOVETAEHYUNG #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #ARMY_IRANI #welovetaehyung #جذاب #bts #kpop #army_irani
۵.۳k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.