لحظه عاشقی. پارت۱۵
#لحظه_عاشقی. پارت۱۵
اسیع:که یهو گوشیم زنگ خورد برداشتم دروک بود
شروع کال
اسیع:سلام
دروک:سلام
اسیع:کاری داشتی
دروک:اره چیزه بابام تو دانشگاه قراره پارتی بزاره تو هم میای
اسیع :مگه قرار نیست فردا با هم ریاضی کار کنیم ؟
دروک:ریاضی باشه واسه یه روز دیگه
اسیع :باشه از داداشم بپرسم بهت میگم
دروک:اگه اجازه داد واسه پارتی بیا بریم خرید
اسیع:نه من لباس دارم نمیخام خرید کنم (چون منو داداشم پول پس انداز میکردیم نمیتونستم بگم عارع )
دروک:حداقل با من بیا من میرم لباس میخرم تو هم چیزی انتخاب کردی بخر
اسیع :باشه من فعلا برم حاضر شم
دروک :فعلا
پایان کال
اسیع:که یهو گوشیم زنگ خورد برداشتم دروک بود
شروع کال
اسیع:سلام
دروک:سلام
اسیع:کاری داشتی
دروک:اره چیزه بابام تو دانشگاه قراره پارتی بزاره تو هم میای
اسیع :مگه قرار نیست فردا با هم ریاضی کار کنیم ؟
دروک:ریاضی باشه واسه یه روز دیگه
اسیع :باشه از داداشم بپرسم بهت میگم
دروک:اگه اجازه داد واسه پارتی بیا بریم خرید
اسیع:نه من لباس دارم نمیخام خرید کنم (چون منو داداشم پول پس انداز میکردیم نمیتونستم بگم عارع )
دروک:حداقل با من بیا من میرم لباس میخرم تو هم چیزی انتخاب کردی بخر
اسیع :باشه من فعلا برم حاضر شم
دروک :فعلا
پایان کال
۳.۰k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.