لحظه عاشقی. پارت۱۴
#لحظه_عاشقی. پارت۱۴
اسیع:که دروک اومد رفتیم سوار شدیم تو راه بودیم که دروک گفت
دروک:اسیه؟
اسیه:بله
دروک:چیزه.........فردا هم مدرسه تعطیله و
باز خونمون خالیه سوسن میره با عمر تحقیق انجام بدن
مامان هم میره خرید بابا هم تو مدرسه کار داره
اسیع:خب؟
دروک:میگم میشه بیای خونمون ریاضی کار کنیم
اسیه:به داداشم بگم ببینم چی میگه
دروک :باشه
دروک:این خونتونه؟
اسیع:اره(با خجالت)
و کلید رو انداختم و رفتم خونه
دروک :اسیه فک کنم وضعیت مالی شون یکم خراب بود
اسیع:رفتم دیدم عمر رو کاناپه خوابش برده
رفتم یه پتو اوردم انداختم روش
رفتم تو اتاقم
اسیع:من وقتی میرم پیش دروک یه حسی بهم دست میده فک کنم اره.......اره.....من عاشقش شدم
ای بابا اسیع تو هم خیلی احمقی ها دروک خیلی پولداره اصن بهت پا نمیده اگه اونم بهم پا بده اصن خانوادش نمیزارن تو فکر بودم که یهو ...
#لحظه_عاشقی.
اصکی ازاد
اسیع:که دروک اومد رفتیم سوار شدیم تو راه بودیم که دروک گفت
دروک:اسیه؟
اسیه:بله
دروک:چیزه.........فردا هم مدرسه تعطیله و
باز خونمون خالیه سوسن میره با عمر تحقیق انجام بدن
مامان هم میره خرید بابا هم تو مدرسه کار داره
اسیع:خب؟
دروک:میگم میشه بیای خونمون ریاضی کار کنیم
اسیه:به داداشم بگم ببینم چی میگه
دروک :باشه
دروک:این خونتونه؟
اسیع:اره(با خجالت)
و کلید رو انداختم و رفتم خونه
دروک :اسیه فک کنم وضعیت مالی شون یکم خراب بود
اسیع:رفتم دیدم عمر رو کاناپه خوابش برده
رفتم یه پتو اوردم انداختم روش
رفتم تو اتاقم
اسیع:من وقتی میرم پیش دروک یه حسی بهم دست میده فک کنم اره.......اره.....من عاشقش شدم
ای بابا اسیع تو هم خیلی احمقی ها دروک خیلی پولداره اصن بهت پا نمیده اگه اونم بهم پا بده اصن خانوادش نمیزارن تو فکر بودم که یهو ...
#لحظه_عاشقی.
اصکی ازاد
۳.۸k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.