آرزو🌌قسمت1

امی:سونیک!لطفا بس کن😟من نمیخوام بهت صدمه بزنم..آی..
دید امی:سونیک گردن منو مهکم گرفت و به دیوار چسبوند .چشمام کمکم به سیاهی داشت می‌رفت
سونیک:ها!چرا به من حمله نمیکنی .آها چون تو منو دوست داری..ولی من نه 😡
امی:نه...تو سونیک نیستی ،تو فقط..
سونیک:خفشو...من تو رو دوست ندارم 🙂
امی:ه...ه...سونی...ک..
دید امی:داشتم خفه میشدم صدای خرد شدن است خانم را شنیدم،از اون حرف هم قلبم شکسته بود....ها !شدو.دیدم شدو اومد، سونیک رو از اون لباس در آورد و سونیک دوباره خودش شد.
شدو:امی!دیدم امی داره میوفته زمین زود رفتم و گرفتمش.چی!گردنش شکسته .امی بیکاری میکنم ولی لطفا بیدار شدی چک نزن. داروی درمان رو داخل دهنم نگه داشتم و مجبور شدم اونو ببوسم تا دارو کمکم وارد بدنش بشه😳

این داستان ادامه دارد........
دیدگاه ها (۱)

آرزو🌌قسمت2

آرزو🌌قسمت3

آرزو

دختری در قلب من💗قسمت3

تحت تعقیب

خطوط موازی

╭────༺ ♕ ༻────╮⊊ #my_mistake ⊋#part6⋆┈┈。゚❃ུ۪ ❀ུ۪ ❁ུ۪ ❃ུ۪ ❀ུ۪...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط