پارت ۷۷ زندگی با بی تی اس
پارت ۷۷ زندگی با بی تی اس
جونگ کوک بعد از حرف تهیونگ قرمز میشه و سرش و پایین میندازه
تهیونگ با دیدن قیافه خجالت زده تهیونگ نیشخند میزنه و پشت سر جونگ کوک وایمیسه و دم گوشش زمزمه میکنه
تهیونگ : چیشد چرا خجالت میکشی
جونگ کوک با شنیدن صدای تهیونگ و حس کردن دستش پشت گردنش مثل برق گرفته ها پرید و داد زد
کوک :اععععع ترسیدمممم
تهیونگ : چرا ؟ از من ترسیدی
جونگ کوک که بیشتر از این نمیتونست به چشمای تهیونگ نگاه کنه سرش و پایین انداخت
کوک : ن..نه
نامجون : بیاین بریم اینا فعلا تو فاز فیلم هندی ان
جین :بعدا ته فیلم هندیتون رو بگید چیشد
من : سعی کنید تهش و شاد کنید
تهیونگ بعد از اینکه از رفتنمون مطمعن شد سمن جونگ کوک خم شد
تهیونگ :قبلا خجالتی نبودی چیشده الان
کوک :ه..هیونگ تازه یادم افتاد باید یه کاری انجام میدادم
تا میخواست بره تهیونگ لباسشو کشید و کشوندتش سمت خودش
تهیونگ :فرار نکن بچه
عقب عقب رفت و تهیونگ پا به پاش جلو اومد تا وقتی که پاش به میز خورد و داشت میوفتاد ، تهیونگ دستش و گرفت جونگ کوک برای اینکه تعادلشو حفظ گنه دستش دور گردن تهیونگ حلقه میکنه
تهیونگ : همینجا بمون جات امنه
دستشو دور کمر جونگ کوک انداخت و محکم به خودش فشردتش
جونگ کوک :هیونگ دوستت دارم
تهیونگ :نشنیدم صداتو بلند تر بگو دوسم داری
جونگ کوک :هیونگ است نکن شنیدی اگه نشنیدی چطور فهمیدی گفتم دوستت دارم
تهیونگ : خب تسلیم ... میخوام دوباره بشنوم
جونگ لباش جلو داد و با دلخوری گفت
جونگ کوک :خودت چرا نمیگی
تهیونگ :چی بگم
جونگ کوک :خودت میدونی
سرش و پایین اورد و دم گوشش زمزمه کرد
تهیونگ :جونگ کوکا دوستت دارم
جونگ کوک بعد از حرف تهیونگ قرمز میشه و سرش و پایین میندازه
تهیونگ با دیدن قیافه خجالت زده تهیونگ نیشخند میزنه و پشت سر جونگ کوک وایمیسه و دم گوشش زمزمه میکنه
تهیونگ : چیشد چرا خجالت میکشی
جونگ کوک با شنیدن صدای تهیونگ و حس کردن دستش پشت گردنش مثل برق گرفته ها پرید و داد زد
کوک :اععععع ترسیدمممم
تهیونگ : چرا ؟ از من ترسیدی
جونگ کوک که بیشتر از این نمیتونست به چشمای تهیونگ نگاه کنه سرش و پایین انداخت
کوک : ن..نه
نامجون : بیاین بریم اینا فعلا تو فاز فیلم هندی ان
جین :بعدا ته فیلم هندیتون رو بگید چیشد
من : سعی کنید تهش و شاد کنید
تهیونگ بعد از اینکه از رفتنمون مطمعن شد سمن جونگ کوک خم شد
تهیونگ :قبلا خجالتی نبودی چیشده الان
کوک :ه..هیونگ تازه یادم افتاد باید یه کاری انجام میدادم
تا میخواست بره تهیونگ لباسشو کشید و کشوندتش سمت خودش
تهیونگ :فرار نکن بچه
عقب عقب رفت و تهیونگ پا به پاش جلو اومد تا وقتی که پاش به میز خورد و داشت میوفتاد ، تهیونگ دستش و گرفت جونگ کوک برای اینکه تعادلشو حفظ گنه دستش دور گردن تهیونگ حلقه میکنه
تهیونگ : همینجا بمون جات امنه
دستشو دور کمر جونگ کوک انداخت و محکم به خودش فشردتش
جونگ کوک :هیونگ دوستت دارم
تهیونگ :نشنیدم صداتو بلند تر بگو دوسم داری
جونگ کوک :هیونگ است نکن شنیدی اگه نشنیدی چطور فهمیدی گفتم دوستت دارم
تهیونگ : خب تسلیم ... میخوام دوباره بشنوم
جونگ لباش جلو داد و با دلخوری گفت
جونگ کوک :خودت چرا نمیگی
تهیونگ :چی بگم
جونگ کوک :خودت میدونی
سرش و پایین اورد و دم گوشش زمزمه کرد
تهیونگ :جونگ کوکا دوستت دارم
۷.۶k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.