نبایدعاشقمیشدم

#نباید_عاشق_میشدم 🥂
Part: ⁷

ات با بی حوصلی از پله ها یکی یکی پایین اومد و با چشای خواب آلود به دور و اطراف خیره شد...
خانم و آقای مین نبودن! ...امروز هم یکشنبه بود و خدمتکارا رفته بودن مرخصی ...ات رفت سمت آشپزخونه و یه چیزی واسه خودش درست کرد و خورد ...از آشپزخونه بیرون اومد و دستاش رو بهم زد ...

ات: پس خونه تنهام!(ذوق)
شوگا : فکر کنم من هویجم!!

نگاهه ات برگشت سمت صدا و با شوگا که رو مبل دراز کشیده بود روبه رو شد! ...

ات: کجا بودی ؟!
شوگا: رو مبل دراز کشیده بودم ..ندیدیم؟!
ات: معلومه که ندیدم!

ات با صورتی پکر خواست برگرده اتاقش که شوگا از رو مبل بلند شد و دویید سمت ات ..بازوی ات رو گرفت ... حالا بازوی ات توی دست شوگا اسیر شده بود!

ات: دستم رو ول کن!
شوگا: میخوام باهات حرف بزنم...
ات: من حرفی باهات ندارم...

ات سعی کرد بازوش رو از تو دسته شوگا دربیاره اما شوگا محکم تر بازوی ات رو گرفت ..

ات: آخ..

شوگا بدونه توجه دست ات رو با همون قدرت گرفت و کشون کشون برد سمت مبل...
ات رو نشوند رو مبل و روبه روش نشست...

ات: دستم شکست...ولم کن‌...

ات بلخره بازوش رو از دسته شوگا درآورد و به بازوش که جای دستای شوگا مونده بود نگاه کرد...

ات: دستم درد گرفت...ببین جاش موند!!
شوگا: خو بابا...
ات: بی تربیت ..

شوگا نگاهی به گوشیش کرد و بعد برگشت سمته ات ...

شوگا: ات ...راستش من دیشب خیلی به رفتار هام باهات فکر کردم!
ات خب؟!
شوگا: واقعا رفتار هام باهات خوب نبود و ...
ات: بهش فکر نکن !

شوگا یه لحظه شوکه شد ...

ات: اینا واسه گذشتن! ..هیچ تاثیری نداره الان درمودشون حرف بزنیم! ...
شوگا: یعنی از دستم ناراحتی نیستی؟!

ات سرش رو به علامت منفی تکون داد و گفت ...

ات: دیگه نه ...

شوگا دستی به پشته گردنش کشید ...

شوگا: تو خیلی عجیبی!

ادامه دارد.....
دیدگاه ها (۱۱)

قابل توجه ی بعضی از عزیزان ...دوست ندارید لطفا نخونید گزارشه...

#درخواستی Part: ....آخردستی تو موهات کشیدی و به جونکوک خیره ...

#درخواستی Part: ²دیگه تحملت تموم شده بود...ات: بس کن جونکوک!...

بریم یکم درخواستی بزاریم😁....#درخواستی Part: ¹  پات رو روی پ...

ادامه پارت ۷

---### فصل دوم | پارت چهارمنویسنده: Ghazal صبح بعد از اون ش...

پارت ۱۶۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط