درخواستی

#درخواستی
Part: ²

دیگه تحملت تموم شده بود...

ات: بس کن جونکوک!‌(بغض)

جونکوک اروم یقه ی پسره رو ول کرد که پسره محکم خورد زمین...
جونکوک حرصی برگشت سمتت و دست گرفت و از بار کشید بیرون...

دستت رو از تو دستش درآوردی و محکم زدی تو صورتش! ....

ات: چتههه(گریه)
جونکوک: هه..الان من شدم آدم بَده؟!
ات: ا..اصلا از کجا پیدات شد؟!(بغض)
جونکوک: تو خودت تنهایی تو بار چی کار میکردی!!!
ات: م..من‌..(هاا جواب بدههه😂)
جونکوک: هااا چی شد!(عصبانی )
ات: خب ..اصلا به توچه!
جونکوک: هه ...جای دستت درد نکنه اَس !
ات: ولم کن...

خواستی بری که دستت رو گرفت و چسبوند به ماشین که یکم اون وَر تر از شما بود! ...

جونکوک: بهت اجازه دادم بری؟!
ات: و..ولم کن!...
جونکوک: یه بار دیگه ازت میپرسم! ...اونجا تنهایی توی بار چه غلطی میکردی!(عصبانی)
ات: ولم کن...

گردنت رو کج کردی که جونکوک چونَت رو گرفت و صورتت رو چرخوند سمته خودش...

جونکوک: جوابم رو بده!
ات: جونکوک میشه بس کنی!
جونکوک: شاید باید میزاشتم دست مالیت میکرد تا حالیت میشد !

ازت جدا شد و رفت داخله بار ...نفسه عمیقی کشیدی و خواستی بری سمت خونه که یکی گرفت از دستت...برگشتی که با همون پسره روبه رو شدی! ...بازوت رو سریع از تو دستش درآوردی و رفتی عقب...

ات: چرا وِل کنم نیستی مرتیکه...دیدی که دوست پسر دارم ولم کن!
.... : بخاطر تو به همچین روزی افتادم ‌‌...تا همچین بلایی سرت نیارم ول کن نیستم...(حرصی)

یهو یه چاقو از پشتش درآورد و اروم اروم  اومد سمتت....

ات: و..وایسا ..میخوای چی کار کنی! (ترسیده)

حسابی ترسیده بودی! ...میرفتی عقب و اون با پای لنگ لنگان  هی داشت میومد سمتت...
رسیدی به دیوار...محکم به دیوار چسبیدی و دستات رو از ترس مشت کردی! ...
دیگه تقریبا نزدیکت بود که بلند جیغ زدی ...

ات: جونکوکککک!(جیغ)

چشات رو بستی...

جونکوک با سرعت از تو بار دویید بیرون و با دیدن تو توی اون وضیعت سریع دویید سمتت و پسره رو هل داد زمین ...

جونکوک: حروم*زاده چرا ول کن نیستی!(عصبانی )

جونکوک رفت سمته پسره و گرفت از دستش و کشون کشون برد یکم اون وَر تر ...
جونکوک یه نگاهی بهت کرد و بعد محکم با لگد کوبوند تو شکمه پسره ...

ات:ج..جونکوک...

جونکوک اینقدر پسره رو زد که خودش هم خسته شد ...دستی تو موهاش کرد و اروم رو زانوهاش بالا سره پسره نشست....

جونکوک: از آدمای سیریش زیاد خوشم نمیاد...میدونستی؟!(خونسرد )

پسره خواست حرف بزنه که خون بالا آورد! ....

ادامه دارد.....

میدونم حالا زیاد به موضوش ربط نداره😂
دیدگاه ها (۳۷)

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁷ات با بی حوصلی از پله ها یکی یکی پ...

قابل توجه ی بعضی از عزیزان ...دوست ندارید لطفا نخونید گزارشه...

بریم یکم درخواستی بزاریم😁....#درخواستی Part: ¹  پات رو روی پ...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁶ ات دستش رو محکم از دسته شوگا درآو...

چرا من پارت ۱۱و جنی قضیه رو گفتهمون لحظه جونکوک وارد اتاق می...

سناریووقتی باهات دارن دعوا میکنن که یهو یه بشقاب رو برمیدارن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط