بریم یکم درخواستی بزاریم

بریم یکم درخواستی بزاریم😁....

#درخواستی
Part: ¹
 
پات رو روی پات انداخته بودی و داشتی با گوشیت وَر میرفتی که یکی نشست کنارت ...
نیم نگاهی کردی که یه پسره جوون بود ! ...اهمیتی ندادی که لب باز کرد...

.... : دوست پسر داری؟!
ات: هوم...
.... : میخوای دوتا داشته باشی...

دستش رو دراز کرد و گرفت از بازوت ‌...

ات: ولم کن...
.... : اصلا فقط واسه امشب! ...
ات: گفتم ولم کن...

محکم با گوشیت زدی تو صورتش که دستت رو ول کرد و گرفت از صورتش.‌‌‌..
سریع از جات بلند شدی و دوییدی سمته دره خروجی...به در خروجی نرسیده یکی گرفت از بازوت...

.... : با چه جرعتی زدی تو صورتم!
ات: و..ولم کن ...

سعی داشتی دستت رو از تو دستش دربیاری که دستش رو برد بالا که بزنه تو صورتت ...چشات رو از ترس بستی ...ولی دردی حس نکردی! ... چشات رو باز کردی که با جونکوک که دسته اون پسره و محکم گرفته بود روبه رو شدی!

جونکوک: با چه حقی دست روش بلند کردی!(عصبانی )
.... : م..من ...

پسره اروم دستم رو ول کرد که سریع رفتم پشته جونکوک...

جونکوک: گفتم با چه حقی دست روش بلند کردی!(داد)
.... : خب ..من راستش ...

پسره از ترس داشت میلرزید...محکم گرفتی از کته چرمه جونکوک...
دستات عرق کرده بودن ولی دلیلش ترس از اون پسره بود؟!

یهو جونکوک محکم یه مشت کوبوند تو دهنه اون پسره ...

جونکوک: که به خودت اجازه میدی دستت رو روش بلند کنی!(عصبانی)
.... : من ...
جونکوک: هه...

جونکوک با عصبانیت تمام گرفت از یقه ی پسره و چسبوند به دیوار...

جونکوک: مرتیکه ی حرو*می ...من تاحالا یه بار سرش داد نزدم تو کی هستی که دست روش بلند کردی!!!(عصبانی )

محکم زد تو صورته پسره که خون از لب و لوچه ی پسره سرازیر شد ....

.... : من ..نمیدونستم..دوست پسر داره! و..
جونکوک: نمیدونستی گوه میخوردی راه افتاده بودی دنبالش! ...

عرقه دستات بیشتر شده بود ...با اینکه میدونستی تو این دعوا به جونکوک چیزی نمیشه اما باز نگران بودی !

دوییدی سمته جونکوک و گرفتی از بازوش که پَسِت زد و سومین مشت رو حواله ی اون پسر کرد ...
کم مونده بود اون پسر از حال بره اما جونکوک ول کن نبود!

ادامه دارد....
دیدگاه ها (۱۷)

#درخواستی Part: ²دیگه تحملت تموم شده بود...ات: بس کن جونکوک!...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁷ات با بی حوصلی از پله ها یکی یکی پ...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁶ ات دستش رو محکم از دسته شوگا درآو...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁵ 🥂بغض توی چشای ات جمع شده بود ‌......

چرا من پارت ۱۱و جنی قضیه رو گفتهمون لحظه جونکوک وارد اتاق می...

تک پارتی درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط