P17
P17
تهیونگ : ا/ت .. من .. من دوست دارم خیلیم دوست دارم از اون روز اولی که دیدمت دوست دارم میشه بشی دلیل تموم زندگیم((((:
ا/ت : توی شک بودم که تهیونگ اینو گفت
ا/ت : امم... تهیونگ من دوست پسر دارم اونم جونگکوکه ببخشید ... ولی من نمیتونم باهات باشم (:
تهیونگ : چ..چیی؟؟؟ ( بغض)
ا/ت : من میرم بای (:
تهیونگ : حرف آخرت همینه که بهم بزنی ؟؟؟
ا/ت : آره فقط لطفا نزدیکم نیا (:
تهیونگ : دیگه هیچ وقت منو نمیبینی ( توی ذهنش )
ا/ت : خدافظ
تهیونگ : بای
ویو ا/ت :
وقتی دیدم اون حرفو زد خیلی شوک بودم تعجب کردم ولی نمیخواستم به جونگکوک خیانت کنم من خیلی جونگکوک رو دوست داشتم و نمیخواستم از دستش بدم ...!
* رسیدم به خونه
ویو ا/ت :
رسیدم خونه دیدم جونگکوک داره کتاب میخونه تا منو دید دوید سمتم و بغلم کرد ولی یکم عصبی بود منو چسبوند به دیوار
بین حصارهای دستش بودم که اومد دم گوشم و گفت
_ : بیبی من کجا بوده ؟؟
+ : ببخشید جونگکوک رفته بودم به تهیونگ سر بزنم...
_ : چی؟
+ : گفتم که رفتم به ته.... ایییییییییییییی
* جونگکوک منو کول کرد و به سمت یه اتاق برد تاحالا اونجا رو ندیده بودم قرمز بود همیچیش چشمم اذیت میشد
ا/ت : جووووونگکووووککککک ولمممممم کنننننننننننننن
_ : خفه میشی یا خفت کنم مگگگگگگههههه بت نگفتم نزدیک تهیونگ نمیشییییییییییییی
+ : ببخشید فقط میخواستم ببینم حالش خوبه یا نه
_ به تووو هیچچچچچچچچ ربطییییی نداااارهههههه
+ : جونگکوک ولم کن لطفااااااا
_ : رفتم از توی کمو یه شلاق ایتالیایی که فقط دوتا از اونو ساخته بودم درآوردم
+ : جو..جون...جونگکوک چه کار داری میکنی
_ : کاری که حقته
+ نهههههههههه
_ : تا خواستم شروع کنم گوشیم زنگ خورد بیمارستان بود
_ : بله ؟؟؟
دکتر : اقاییی تهیونگ بیاید بیمارستااااااان ( نگرااان)
_ : چه اتفاقی افتاااادههههه؟؟؟؟؟
دکتر : فقط سریع تر بیاید
_ : دستای ا/ت باز کردم و بش گفتمکه با من میای تا فکر فرار به ذهنش نرسه
* رسیدیم بیمارستان
+ با چیزی که دیدم هیچی نمیتونستم بگم .....
افتادم زمین و داد میزدم
_ : نههههههههههههههههههههههههههههه( داد و گریه )
( گایز یه توضیح بدم جونگکوک و تهیونگ دوستای بچگی بودن یادتون باشه )
لایککککک
شرط :
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
تا شرطارو نرسونین پارت بعدش نمیزارم ...!🥹🎀🌸
تهیونگ : ا/ت .. من .. من دوست دارم خیلیم دوست دارم از اون روز اولی که دیدمت دوست دارم میشه بشی دلیل تموم زندگیم((((:
ا/ت : توی شک بودم که تهیونگ اینو گفت
ا/ت : امم... تهیونگ من دوست پسر دارم اونم جونگکوکه ببخشید ... ولی من نمیتونم باهات باشم (:
تهیونگ : چ..چیی؟؟؟ ( بغض)
ا/ت : من میرم بای (:
تهیونگ : حرف آخرت همینه که بهم بزنی ؟؟؟
ا/ت : آره فقط لطفا نزدیکم نیا (:
تهیونگ : دیگه هیچ وقت منو نمیبینی ( توی ذهنش )
ا/ت : خدافظ
تهیونگ : بای
ویو ا/ت :
وقتی دیدم اون حرفو زد خیلی شوک بودم تعجب کردم ولی نمیخواستم به جونگکوک خیانت کنم من خیلی جونگکوک رو دوست داشتم و نمیخواستم از دستش بدم ...!
* رسیدم به خونه
ویو ا/ت :
رسیدم خونه دیدم جونگکوک داره کتاب میخونه تا منو دید دوید سمتم و بغلم کرد ولی یکم عصبی بود منو چسبوند به دیوار
بین حصارهای دستش بودم که اومد دم گوشم و گفت
_ : بیبی من کجا بوده ؟؟
+ : ببخشید جونگکوک رفته بودم به تهیونگ سر بزنم...
_ : چی؟
+ : گفتم که رفتم به ته.... ایییییییییییییی
* جونگکوک منو کول کرد و به سمت یه اتاق برد تاحالا اونجا رو ندیده بودم قرمز بود همیچیش چشمم اذیت میشد
ا/ت : جووووونگکووووککککک ولمممممم کنننننننننننننن
_ : خفه میشی یا خفت کنم مگگگگگگههههه بت نگفتم نزدیک تهیونگ نمیشییییییییییییی
+ : ببخشید فقط میخواستم ببینم حالش خوبه یا نه
_ به تووو هیچچچچچچچچ ربطییییی نداااارهههههه
+ : جونگکوک ولم کن لطفااااااا
_ : رفتم از توی کمو یه شلاق ایتالیایی که فقط دوتا از اونو ساخته بودم درآوردم
+ : جو..جون...جونگکوک چه کار داری میکنی
_ : کاری که حقته
+ نهههههههههه
_ : تا خواستم شروع کنم گوشیم زنگ خورد بیمارستان بود
_ : بله ؟؟؟
دکتر : اقاییی تهیونگ بیاید بیمارستااااااان ( نگرااان)
_ : چه اتفاقی افتاااادههههه؟؟؟؟؟
دکتر : فقط سریع تر بیاید
_ : دستای ا/ت باز کردم و بش گفتمکه با من میای تا فکر فرار به ذهنش نرسه
* رسیدیم بیمارستان
+ با چیزی که دیدم هیچی نمیتونستم بگم .....
افتادم زمین و داد میزدم
_ : نههههههههههههههههههههههههههههه( داد و گریه )
( گایز یه توضیح بدم جونگکوک و تهیونگ دوستای بچگی بودن یادتون باشه )
لایککککک
شرط :
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
تا شرطارو نرسونین پارت بعدش نمیزارم ...!🥹🎀🌸
۱۵.۱k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.