یادم میاد... یادم میاد هروقت که به خاطرش خسته میشدم...
یادم میاد... یادم میاد هروقت که به خاطرش خسته میشدم...
یه جوری تو چشام نگاه میکرد و عاشقتم رو طوری می گفت... که خستگی که هیچ،روح از تنم در می رفت...
یادمه وقتایی که بین بازوهام می گرفتمش و بهش می فهموندم، که تمام دنیا بین بازوهای منه
یه جوری در گوشم اسمم و صدا میکرد و میگفت مرد من....
که می خواستم زمان وایسته برای همیشه
واقعا می خواستم زمان وایسته برای همیشه..
وقتی پای درد دلاش می نشستم و بی قضاوت گوش می شدم براش،
برای بی منطقی هاش تا پای کیسه بوکس شدن می موندم و با چشام،
با چشام بهش می فهموندم هیچ کی و قد اون نمی خوام و فقط برای اونِ که می میرم...
یه جوری رضایتش و با نگاهش بهم تزریق می کرد که... نگاهش...
آخ نگاهش...
أمان از اون نگاهش........... صدای منو که نمی شنوه...
یا نمی خواد بشنوه...
شما بهش بگید..
بهش بگید...
به خاطر رفتنش خسته ی خسته ام... داغونم.....
دارم می میرم... أصلاً شاید مردم و گرمم ، هنوز حالیم نیست...
شما بهش بگید..
شاید دلش سوخت و اومد...
بهش بگید،بهش بگید جای تمام دنیا بین بازوهای من خالیه... بهش بگید بیاد و به درد دلم گوش کنه...
نه،نه،
بهش بگید اگه بیاد حال دلم خوب میشه... آخه لعنتی رفتنش هم منطق نداشت و من این دفعه هم پای بی منطقیش موندم.
فقط کاش یادش بیاد،فقط کاش یادش بیاد، حالت چشام و موقع زور گفتن و بی منطقیش.
کاش یادش بیاد...
بهش بگید... بهش بگید اگه بیاد...
وای،وای اگه بیاد...
فقط بیاد...فقط بیاد...
بهش بگید اگه بیاد یه جوری عاشقتم ومیگم بهش که انگار نه انگار که این هزار سال نداشتمش... انگار نه انگار که این هزار سال نداشتمش... بهش بگید اگه بیاد...اگه بیاد...آخ،آخ،مگه میاد؟ مگه تا نمردم میاد؟
اصلاً بیخیال... نمی خواد چیزی بهش بگید...
آخه،آخه شاید نتونه بیاد و دلش بشکنه...
یه جوری تو چشام نگاه میکرد و عاشقتم رو طوری می گفت... که خستگی که هیچ،روح از تنم در می رفت...
یادمه وقتایی که بین بازوهام می گرفتمش و بهش می فهموندم، که تمام دنیا بین بازوهای منه
یه جوری در گوشم اسمم و صدا میکرد و میگفت مرد من....
که می خواستم زمان وایسته برای همیشه
واقعا می خواستم زمان وایسته برای همیشه..
وقتی پای درد دلاش می نشستم و بی قضاوت گوش می شدم براش،
برای بی منطقی هاش تا پای کیسه بوکس شدن می موندم و با چشام،
با چشام بهش می فهموندم هیچ کی و قد اون نمی خوام و فقط برای اونِ که می میرم...
یه جوری رضایتش و با نگاهش بهم تزریق می کرد که... نگاهش...
آخ نگاهش...
أمان از اون نگاهش........... صدای منو که نمی شنوه...
یا نمی خواد بشنوه...
شما بهش بگید..
بهش بگید...
به خاطر رفتنش خسته ی خسته ام... داغونم.....
دارم می میرم... أصلاً شاید مردم و گرمم ، هنوز حالیم نیست...
شما بهش بگید..
شاید دلش سوخت و اومد...
بهش بگید،بهش بگید جای تمام دنیا بین بازوهای من خالیه... بهش بگید بیاد و به درد دلم گوش کنه...
نه،نه،
بهش بگید اگه بیاد حال دلم خوب میشه... آخه لعنتی رفتنش هم منطق نداشت و من این دفعه هم پای بی منطقیش موندم.
فقط کاش یادش بیاد،فقط کاش یادش بیاد، حالت چشام و موقع زور گفتن و بی منطقیش.
کاش یادش بیاد...
بهش بگید... بهش بگید اگه بیاد...
وای،وای اگه بیاد...
فقط بیاد...فقط بیاد...
بهش بگید اگه بیاد یه جوری عاشقتم ومیگم بهش که انگار نه انگار که این هزار سال نداشتمش... انگار نه انگار که این هزار سال نداشتمش... بهش بگید اگه بیاد...اگه بیاد...آخ،آخ،مگه میاد؟ مگه تا نمردم میاد؟
اصلاً بیخیال... نمی خواد چیزی بهش بگید...
آخه،آخه شاید نتونه بیاد و دلش بشکنه...
۱۱.۰k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.