ℳ𝒶𝓃𝓈𝒾ℴ𝓃 ℴ𝒻 𝓋𝒶𝓂℘𝒾𝓇ℯ𝓈🏰🧛🏻
ℳ𝒶𝓃𝓈𝒾ℴ𝓃 ℴ𝒻 𝓋𝒶𝓂℘𝒾𝓇ℯ𝓈🏰🧛🏻
𝔓𝔞𝔯𝔱:⁷
........:بالاخره بدستت میارم فرشته کوچولو😌
ا.ت ویو:
بعد اینکه خودمو درست کردم به سمت دفتر اون مدیر عامل سرد و خشک راه افتادم-_-
تق تق تق(صدای در)
یونگی:بیا داخل
ا.ت:آقای مین براتون قهوه آوردم
یونگی:بزار اینجا
ا.ت:چشم
ا.ت قهوه رو گذاشت روی میز و رفت عقب
ا.ت:بفرمایید
یونگی:کامسامیدا«نمیدونم درست نوشتم یانه حالا شما به بزرگواری خودتون ببخشید😅» (سرد و خیلی خیلی خیلی خیلی خشک)
ا.ت:امر دیگه ای ندارین قربان؟
یونگی:چرا صبر کن
(یعنی چیکارم داره)
(پرش زمانی به ⁵ مین بعد.....)
یونگی:....
ا.ت:قربان؟
یونگی:....
ا.ت: رئیس؟!🤨
یونگی:....
ا.ت: آقای مین؟؟•َ-•ٓ
یونگی:....
ا.ت:مدیر عامل مین؟؟؟؟؟(کمی بلند)🧐
یونگی:بله؟
ا.ت:میشه بگین چیکارم داشتین؟
یونگی:چرا
یونگی:عااااام،تو چون منشی شخصی کوک و خواهرت سرپرست قسمت اصلی حسابداری هست یعنی بیشتر کار های شرکت روی دست شما می چرخه
ا.ت:خوب؟؟؟
یونگی:شما بخاطر همین باید بیاین تا یک ماه توی عمارت ما کار ها رو پیش ببرین
ا.ت:میتونم بپرسم چرا؟؟
یونگی:چون قراره تا یک ماه شرکت رو تعطیل کنم
ا.ت:........🧐🧐🧐(با دقت داره گوش میده)
یونگی:و می خوایم به رقبامون بگیم که تا یک ماه شرکت تعطیله و کار نمیکنیم
یونگی کمی از قهوه تلخ اش خورد و با حس تلخی قهوه کمی سرحال شد اما چیزی نمیتونست به جز خون سرحالش بیاره
بعد ادامه داد:و میخوایم توی این یکماه حسابی و تا اونجایی که میتونیم کار کنیم و از اونها بزنیم جلو
ا.ت:آها پس یعنی ما میایم عمارت شما و کار ها رو انجام میدم و بعد میریم؟
یونگی:نه خیر...باید بیاین و این یکماه همونجا بمونین
ا.ت:اما.....
یونگی:اما و کار ندارم همینکه گفتم بعد به خواهرت هم بگو
ا.ت:چشم ....فقط کی بیایم؟
یونگی:تا ظهر بهتون خبر میدم
ا.ت:بله....دیگه کاری با من ندارین؟
یونگی:نه دیگه مرخصی
ا.ت:با اجازه
ویو هایون (نویسنده)
ا.ت بعد اینکه از دفتر یونگی اومد مستقیم رفت پیش سونی تا همه چیز رو بهش بگه
بعد از اینکه همه چیز رو تعریف کرد گفت
ا.ت:الان باید چکار کنیم؟
سونی:........
___________________________________
سیلام ☺️
من آمدم خوش آمدم\(^o^)/
*هایون از پشت سر مامانش
لطفاً دمپایی ها،تفنگ ها،شمشیر ها و ........ را بیارید پایین تا من از پشت سر مامانم بیام بیرون
{تمام دمپایی ها،تفنگ ها،شمشیر ها و ........ آورده شد پایین}
*هایون از پشت سر مامانش اومد بیرون
خوب ..اهم اهم...
امتحاناتم تموم شد
هورااااااااااااااااااا( /^۵^)/♪♪
امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد☺️☺️☺️☺️☺️
شرایط پارت بعد:
لایک♥️:¹⁰
کامنت📱⌨️:¹⁰
تا شرایط رو انجام ندین از پارت بعد خبری نیست«°‹›°»
بای بای😊😊😊
𝔓𝔞𝔯𝔱:⁷
........:بالاخره بدستت میارم فرشته کوچولو😌
ا.ت ویو:
بعد اینکه خودمو درست کردم به سمت دفتر اون مدیر عامل سرد و خشک راه افتادم-_-
تق تق تق(صدای در)
یونگی:بیا داخل
ا.ت:آقای مین براتون قهوه آوردم
یونگی:بزار اینجا
ا.ت:چشم
ا.ت قهوه رو گذاشت روی میز و رفت عقب
ا.ت:بفرمایید
یونگی:کامسامیدا«نمیدونم درست نوشتم یانه حالا شما به بزرگواری خودتون ببخشید😅» (سرد و خیلی خیلی خیلی خیلی خشک)
ا.ت:امر دیگه ای ندارین قربان؟
یونگی:چرا صبر کن
(یعنی چیکارم داره)
(پرش زمانی به ⁵ مین بعد.....)
یونگی:....
ا.ت:قربان؟
یونگی:....
ا.ت: رئیس؟!🤨
یونگی:....
ا.ت: آقای مین؟؟•َ-•ٓ
یونگی:....
ا.ت:مدیر عامل مین؟؟؟؟؟(کمی بلند)🧐
یونگی:بله؟
ا.ت:میشه بگین چیکارم داشتین؟
یونگی:چرا
یونگی:عااااام،تو چون منشی شخصی کوک و خواهرت سرپرست قسمت اصلی حسابداری هست یعنی بیشتر کار های شرکت روی دست شما می چرخه
ا.ت:خوب؟؟؟
یونگی:شما بخاطر همین باید بیاین تا یک ماه توی عمارت ما کار ها رو پیش ببرین
ا.ت:میتونم بپرسم چرا؟؟
یونگی:چون قراره تا یک ماه شرکت رو تعطیل کنم
ا.ت:........🧐🧐🧐(با دقت داره گوش میده)
یونگی:و می خوایم به رقبامون بگیم که تا یک ماه شرکت تعطیله و کار نمیکنیم
یونگی کمی از قهوه تلخ اش خورد و با حس تلخی قهوه کمی سرحال شد اما چیزی نمیتونست به جز خون سرحالش بیاره
بعد ادامه داد:و میخوایم توی این یکماه حسابی و تا اونجایی که میتونیم کار کنیم و از اونها بزنیم جلو
ا.ت:آها پس یعنی ما میایم عمارت شما و کار ها رو انجام میدم و بعد میریم؟
یونگی:نه خیر...باید بیاین و این یکماه همونجا بمونین
ا.ت:اما.....
یونگی:اما و کار ندارم همینکه گفتم بعد به خواهرت هم بگو
ا.ت:چشم ....فقط کی بیایم؟
یونگی:تا ظهر بهتون خبر میدم
ا.ت:بله....دیگه کاری با من ندارین؟
یونگی:نه دیگه مرخصی
ا.ت:با اجازه
ویو هایون (نویسنده)
ا.ت بعد اینکه از دفتر یونگی اومد مستقیم رفت پیش سونی تا همه چیز رو بهش بگه
بعد از اینکه همه چیز رو تعریف کرد گفت
ا.ت:الان باید چکار کنیم؟
سونی:........
___________________________________
سیلام ☺️
من آمدم خوش آمدم\(^o^)/
*هایون از پشت سر مامانش
لطفاً دمپایی ها،تفنگ ها،شمشیر ها و ........ را بیارید پایین تا من از پشت سر مامانم بیام بیرون
{تمام دمپایی ها،تفنگ ها،شمشیر ها و ........ آورده شد پایین}
*هایون از پشت سر مامانش اومد بیرون
خوب ..اهم اهم...
امتحاناتم تموم شد
هورااااااااااااااااااا( /^۵^)/♪♪
امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد☺️☺️☺️☺️☺️
شرایط پارت بعد:
لایک♥️:¹⁰
کامنت📱⌨️:¹⁰
تا شرایط رو انجام ندین از پارت بعد خبری نیست«°‹›°»
بای بای😊😊😊
۲.۶k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.