(پارت اخر ) My Brother
پارت 9
ویو جیهوپ
با پسرا نشسته بودیم به جونگکوک گفته بودم بره برای تولدش یه کیک کوچولو بگیره همه با یه بغض عجبی به جینهو نگته میکردیم که یهو احساس کردم داره دستش رو تکون میده
جین: هییی جیهوپ فکر کنم داره بهوش میاد برو پرستارا رو خبر کن
سریع رفتم به پرستارا خبر دادم اون ها اومدن بالا سره جینهو ما رو از اتاق بیرون کردن همش نگران بودم که نکنه تو روز تولدش از دستش بدم
بعد از 5 مین بعد پرستارا اودن بیرون
پرستار: همراه اتاق 103
جیهوپ: منم اتفاقی افتاده
پرستار: خوشبختانه خواهرتون بهوش اومدن جیهوپ: چی چی جینهو ی من بهوش اومده میتونم اممم ببینمش ــــــ؟
پرستار: بله حتما بفرمابید داخل
ویو جینهو
بعد از اونی اتفاق دیگه چیزی یادم نمیاد یعنی نمیدونم که چه اتفاقی افتاده
اروم اروم چشامو باز کردم دیدم داخل بیمارستانم پرستارا دورمن بعد از کی ماینه از اتاف رفتم بیرون که یهو در باز شد....
اون
جینهو: داداشییییی
جیهوپ: جینهوی عزیزم (بغض)
(بغل)
بعد از اون کل پسرا اومدن داخل و بغلشون کردم ولی بین اونا جونگکوک نبود
جینهو: داداشی من چند روز خواب بودم؟
جیهوپ: جینهو چند روز چیه تو الان6 ساله که خواب بودی
جینهو: چییی وایسا الان چه سالیه من چند سالمهه
ویو جونگکوک
جیهوپ بهم گفت برو برای تولد جینهو کیک بگیرم.. رقتم قنادی یه کیکی دیدم که عاشقش شدم اونو گرفتم ولی گفتم بیا تولد امسالشو یکم شاد تر برگزار کنیم برا همین رفتم بادکنک و شمع گرفتم. رقتم سمت بیمارستان از داخل اتاق جینهو صدای خنده های بلند پسرا میومد
درو باز کردم گفتم
جونگکوک: یااا چه خبره بیمارستان رو 🌹گذاشتین رو سرتون🌹( از اونجایی که گل گذاشتم جونگکوک جینهورو دید و صداش اروم شد )
جونگکوک: جینهو تو بهوش اومدیییی سریع دویدم سمتش و بغلش کردم
ویو نامجون
تا بچه ها داشتن حرف میزدن بادکنکایی که جونگکوک خریده بود رو یه دیزاین ساده زدم و رفتم که کیک رو از تو جعبه در بیارم که دیدم کیک طرح هویجه
نامجون: هیی جونگکوکاا این چیهههه
جونگکوک: خاب قشنگ بود دلم خواست(خنده خرگوشی)
شوگا: ببینم طرحش رو... جونگکوکااا اخه تو کیکم دست از سره هویج برنمیدارییی
جیهوپ: هییی بچه ها ولش کنین بزارین شمع ها رو بزارم رو کیک و تولد رو شروع کنیم
ویو جیهوپ
شمع ها روی کیک گذاشتم و گذاشتم جلوی جینهو
جین: خاب جینهو وقتشه ارزو کنی و شمع رو فوت کنییی
جینهو تو دلش ارزو کرد و شمع رو فوت کرد
ویو ادمین
الان 3 روز از تولد جینهو میگذره و امروز از بیمارستان مرخص میشه
(پرش به 8سال بعد)
هی داداشیییی
جیهوپ: هی چیشده جینهو خونه رو گذاشت
جینهو: من دانشگاه قبول شدممم
اون روز جینهو و پسرا جشن بزرگی به مناسب قبولی جینهو تو دانشگاه گرفتن و تا اخر عمر شاد زندگی کردن
🫂
ویو جیهوپ
با پسرا نشسته بودیم به جونگکوک گفته بودم بره برای تولدش یه کیک کوچولو بگیره همه با یه بغض عجبی به جینهو نگته میکردیم که یهو احساس کردم داره دستش رو تکون میده
جین: هییی جیهوپ فکر کنم داره بهوش میاد برو پرستارا رو خبر کن
سریع رفتم به پرستارا خبر دادم اون ها اومدن بالا سره جینهو ما رو از اتاق بیرون کردن همش نگران بودم که نکنه تو روز تولدش از دستش بدم
بعد از 5 مین بعد پرستارا اودن بیرون
پرستار: همراه اتاق 103
جیهوپ: منم اتفاقی افتاده
پرستار: خوشبختانه خواهرتون بهوش اومدن جیهوپ: چی چی جینهو ی من بهوش اومده میتونم اممم ببینمش ــــــ؟
پرستار: بله حتما بفرمابید داخل
ویو جینهو
بعد از اونی اتفاق دیگه چیزی یادم نمیاد یعنی نمیدونم که چه اتفاقی افتاده
اروم اروم چشامو باز کردم دیدم داخل بیمارستانم پرستارا دورمن بعد از کی ماینه از اتاف رفتم بیرون که یهو در باز شد....
اون
جینهو: داداشییییی
جیهوپ: جینهوی عزیزم (بغض)
(بغل)
بعد از اون کل پسرا اومدن داخل و بغلشون کردم ولی بین اونا جونگکوک نبود
جینهو: داداشی من چند روز خواب بودم؟
جیهوپ: جینهو چند روز چیه تو الان6 ساله که خواب بودی
جینهو: چییی وایسا الان چه سالیه من چند سالمهه
ویو جونگکوک
جیهوپ بهم گفت برو برای تولد جینهو کیک بگیرم.. رقتم قنادی یه کیکی دیدم که عاشقش شدم اونو گرفتم ولی گفتم بیا تولد امسالشو یکم شاد تر برگزار کنیم برا همین رفتم بادکنک و شمع گرفتم. رقتم سمت بیمارستان از داخل اتاق جینهو صدای خنده های بلند پسرا میومد
درو باز کردم گفتم
جونگکوک: یااا چه خبره بیمارستان رو 🌹گذاشتین رو سرتون🌹( از اونجایی که گل گذاشتم جونگکوک جینهورو دید و صداش اروم شد )
جونگکوک: جینهو تو بهوش اومدیییی سریع دویدم سمتش و بغلش کردم
ویو نامجون
تا بچه ها داشتن حرف میزدن بادکنکایی که جونگکوک خریده بود رو یه دیزاین ساده زدم و رفتم که کیک رو از تو جعبه در بیارم که دیدم کیک طرح هویجه
نامجون: هیی جونگکوکاا این چیهههه
جونگکوک: خاب قشنگ بود دلم خواست(خنده خرگوشی)
شوگا: ببینم طرحش رو... جونگکوکااا اخه تو کیکم دست از سره هویج برنمیدارییی
جیهوپ: هییی بچه ها ولش کنین بزارین شمع ها رو بزارم رو کیک و تولد رو شروع کنیم
ویو جیهوپ
شمع ها روی کیک گذاشتم و گذاشتم جلوی جینهو
جین: خاب جینهو وقتشه ارزو کنی و شمع رو فوت کنییی
جینهو تو دلش ارزو کرد و شمع رو فوت کرد
ویو ادمین
الان 3 روز از تولد جینهو میگذره و امروز از بیمارستان مرخص میشه
(پرش به 8سال بعد)
هی داداشیییی
جیهوپ: هی چیشده جینهو خونه رو گذاشت
جینهو: من دانشگاه قبول شدممم
اون روز جینهو و پسرا جشن بزرگی به مناسب قبولی جینهو تو دانشگاه گرفتن و تا اخر عمر شاد زندگی کردن
🫂
۱۵.۰k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.